Chapter 28

1.8K 267 26
                                    

تهیونگ آهی کشید و بیشتر توی صندلیش فرو رفت.
جیمین از رو به روی میز نگاهی بهش انداخت و لب زد، 'این واقعا حوصله سر بره!'

تهیونگ در جوابش لبخند ضعیفی زد و شونش رو بالا انداخت، حق با دوستش بود.

در حالیکه تموم افراد اتاق درگیر برنامه ریزی نقشه ی حمله بودن، اون دوتا دوست کاملا بی حوصله شده بودن. صندلی هایی که انتهای میز و کنار در بود رو برای نشستن انتخاب کرده بودن، چون چیزی برای اضافه کردن به اون بحث نداشتن؛ یا برای اینکار تجربه ی کافی رو نداشتن و یا نمیتونستن جلوی مرد های به اون قدرتمندی صحبت کنن. 
تنها اتفاق خوبی که افتاده بود این بود که مینهو چند دقیقه پیش بعد از پرسیدن اینکه دستشویی کجاست اونجارو ترک کرده بود. این به تهیونگ اجاره داده بود تا چند لحظه نفس راحتی بکشه.

واقعا امیدوار بود که این جلسه ی احمقانه هر چه زودتر تموم بشه.

یونگی یکدفعه از پشت میز بلند شد؛ سرش رو به سمت لیدِر ها خم کرد و آروم چیزی رو زمزمه کرد.

در حالیکه از کنارشون رد میشد دستی روی شونه ی جیمین گذاشت، "میرم یه بطری آب بردارم و یه سر به گوکی بزنم، تو چیزی میخوای؟"

جیمین هومی گفت، "یک مرگ زودرس بد بنظر نمیاد!"

دوست پسرش نیشخندی زد و شونش رو فِشُرد، "تقریبا کارمون تمومه؛ قول میدم."

جیمین فقط قیافه ای از خودش درآورد و یونگی قبل از رفتن بهش خندید.

تهیونگ با شنیدن صدای سوهو از پشت سرش که درباره ی بمب های دودی چیزی میگفت آهی کشید.
'دارم میمیرم!' پسر رو به دوستش لب زد و چشمهاش رو چرخوند.

جیمین زبونش رو بیرون آورد و وانمود کرد که داره بالا میاره. تهیونگ خندش رو خورد. دوستش در حال درآوردن اَدای گذاشتن اسلحه روی شقیقه های خودش بود که اون صدا رو شنیدن.

"ازش دور شو لعنتی!"

بدن جیمین خُشک شد و دو انگشتش روی شقیقش موندن. تهیونگ با چشمهای گِرد شده بهش خیره شد. میز کاملا غرق در سکوت شد.

ابروهای جیمین در هم رفتن، "بریم ببینیم چی شد-"
صدای ضربه ی بزرگی و بعد صدایی که باعث شد قلب تهیونگ بایسته به گوش رسید.
صدای جیغ زدن جونگوک.

قبل از اینکه کسی بتونه چیزی بگه، تهیونگ انقدر سریع از جاش بلند شد که صندلی پشت سرش روی زمین افتاد. 

نمیدونست وقتی در اتاق جونگوک رو باز کرد توقع داشت چی ببینه، اما اولین چیزی که چشمش بهش افتاد یونگی بود که بالای سر بدن مینهو ایستاده بود. سینه ی مرد مو نعنایی وحشیانه داشت بالا و پایین میشد؛ خون داشت از بند انگشتهاش روی قالیچه میچِکید.

دهن تهیونگ خُشک شد.

جونگوک! جونگوک کجا بود؟!

چشمهاش شروع به گشتن اتاق کردن. نمیتونست اون رو هیچ جای اتاق ببینه؛ یعنی رفته بود؟!

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now