Chapter 44

2K 249 34
                                    

یونگی حس میکرد اکسیژن ازش گرفته شده.
هلیکوپتر لرزید و توی آسمون بالاتر رفت.

مرد به سقف ساختمون که کوچیکتر میشد، ابر گرد و خاکی که دورشون جمع شده بود، و جئون که از در آویزون بود و انگشتهاش فقط چند لحظه تا رها شدن فاصله داشتن خیره شد.

جئون چیزی رو داد زد، چشمهاش با خشم برق میزدن و دندونهاش رو از شدت فشاری که برای نگه ‌داشتن خودش داشت بهش میومد روی هم سایید.

نفس یونگی قطع شد. چیزی نگفت، تکون نخورد —
نمیتونست هیچکاری کنه.

"ک-کمکم کن!" مرد غرید، چهره ی قرمزش با گرد و خاک پوشیده شده بود، "کمکم کن حرومزاده ی —!"

"— فاک یو!" یونگی یکدفعه غرید. حس کرد که خشم درون رگهاش جریان پیدا کرد.

هوپی با چشمهاش گشاد شده قدمی به جلو برداشت و با تردید دوستش رو صدا زد، "یونگی —"

یونگی حس کرد که دستی روی شونش قرار گرفت، اما نمیتونست نگاهش رو از پدرش بگیره. قدم کوچیکی به جلو برداشت و دست دوستش پایین افتاد.

در حالیکه به مردی که باید پدر صداش میزد خیره شده بود — کسی که باید بهش اهمیت میداد، ازش مراقبت میکرد — تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه تمام عذابها و شکنجه هایی بود که بخاطر اون تحمل کرده بود. تموم زخمها و خراشها، کتک خوردنها و تزریقها مثل فیلمی از جلوی چشمهاش رد شدن و پوستش رو سوزوندن.
"فاک یو!"

جئون غره ای داد و چشمهاش تاریک شدن. دست دیگش کنار بدنش افتاده بود و عاجزانه سعی دشت اون رو بالا بیاره تا به در چنگ بزنه، اما باد شدیدی که دور بدنش میپیچید اینکارو غیر ممکن میکرد.

یونگی‌ قدم دیگه ای به جلو برداشت، نوک بوتِش فقط چند سانت با دست پدرش فاصله داشت.
"فاک یو!"مرد مو نعنایی تکرار کرد. هر حرف از اون کلامات با قدرتی از دهنش خارج شدن که حس میکرد ممکن بود رگ های گردنش منفجر بشن، "فاک یو! فاک یو! فاک یو! فاک یو!"

جئون دندونهاش رو روی هم سایید، انگشتهاش‌ که از فشار سفید شده بودن کمی لیز خوردن و عقب رفتن.

"لطفا!"جئون با صدای خشکی گفت، "پ-پسرم —!"

"من پسر تو نیستم!" یونگی گفت و صورتش از خشم قرمز شد، "من واسه تو هیچی نیستم!"

هوپی قدمی به عقب برداشت و نگاهش رو چرخوند. دستش به سمت اسلحه ای که توی کمرش بود رفت و انگشتهاش برای کشیدن ماشه لرزیدن.
اما اینکارو نکرد؛ اون حقش رو نداشت.

سینه ی یونگی با نگاه کردن به جئون با خشم و تنفر بالا و پایین رفت.

"تو دلیل تمام اتفاقات مزخرفی هستی که واسه من افتادن — تو! تو دلیل همشونی!"

چهره ی جئون از اضطراب پر شد، "یونگی، ا-انگشتهام —!"

"لعنت به انگشتهات!" یونگی با قدمی که به جلو برداشت اون جمله رو گفت و پاش رو بلند کرد.
چشمهای جئون گشاد شدن.

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now