Chapter 3

3.9K 637 71
                                    

روز بعد، با تهیونگ تماس گرفته شد و بهش گفته شد که زودتر از زمان معمول بیاد.

"جونگوک میخواد بره خرید،" نامجون پشت تلفن توضیح داد، "و از اونجایی که باید تا موقعی که هوا تاریک بشه صبر کنیم، تو باید یکم دیرتر بیای. معلوم نیست چقدر کارش طول بکشه، شاید مجبور بشی شب رو باهاش توی هتل بگذرونی."
"
"هتل؟" تهیونگ با لحن متعجبی پرسید، "چرا نمیتونم بیارمش خونه؟"

نامجون نیشخند خشکی زد، "جونگوک میخواد توی ژاپن خرید کنه تهیونگ."
"اوه."

پس تهیونگ کوله ی کوچیکی رو پُر کرد و کمی دیرتر دنبال جونگوک رفت.

وقتی اونجا رسید، جونگوک با دوتا مردی که اون نمیشناخت جلوی در ورودی ایستاده بود.
"ته ته!" چشمهای جونگوک برق زدن و جلو اومد. انگار که آماده بود توی بغل تهیونگ بپره.

یکی از مردها قبل از اینکه پسر بتونه جلو بیاد دستش رو جلوی سینش گرفت و متوقفش کرد.

"کیم تهیونگ، چند تا قانون هست که باید بدونی،"
مرد با لحن سردی گفت، "شما دو تا مستقیم میرید ژاپن و فردا صبح به خونه برمیگردید. سوکجین ترتیب ماشینی رو داده تا توی ژاپن شما رو به مقصد هاتون ببره. راننده دستور داره که فقط به فروشگاه های خاصی، هتل و فرودگاه بره. نباید هیچکس توی جمعیت یا خیابون شما رو ببینه."

تهیونگ سرش رو تکون داد. تمام توجهش روی دست مردی بود که محکم شونه ی جونگوک رو گرفته بود.

"باشه،" تهیونگ با صدای خشمگینی گفت، "فهمیدم. حالا میشه ولش کنی؟"

دو مرد نگاهی به هم انداختن و بعد دست هاشون رو پایین انداختن. تهیونگ متوجه شد که جونگوک قبل از پریدن توی بغلش شونش رو ماساژ داد.

"سلام هیونگی،" پسر توی گوش هاش خوند و گونش رو بین گودی گردنش گذاشت.

تهیونگ لبخند زد و شونش رو بوسید، "سلام بِیبی. روزت چطور بود؟"

"حوصله سر بر!" جونگوک نالید، سرش رو بالا آورد و با لبهای آویزون بهش نگاه کرد، "ولی حالا گوکی میتونه تمام روزش رو با تو بگذرونه!"

"پس من خیلی خوش شانسم!" تهیونگ با شیطنت گفت و پسر خندید.

به سمت ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی شدن و اون دو مرد تا اونها از اونجا دور نشدن همونجا موندن. تهیونگ همونطور که داشت به جونگوک، که با هیجان از آخرین قسمت کارتونی که دیده بود براش حرف میزد گوش میداد، گوشیش رو درآورد.

توی کانتکت هاش گشت و وقتی میخواست روی اسمی که پیدا کرده بود بزنه، متوجه شد که پسر دیگه صحبت نمیکنه.

"چی شده بِیبی؟" تهیونگ گفت و از گوشه ی چشم به جونگوک نگاه کرد.

جونگوک اخم کرده بود، "گوش نمیدی هیونگی! حواست به گوشیته!"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now