Chapter 40

1.8K 232 46
                                    

تهیونگ سرش رو بین زانوهاش گرفت و با نفس عمیقی سعی کرد خودش رو آروم کنه.

"احمق!" جیمین هیس کشید، روی تخت نشست و با لبهای جمع شده به پرستار که دست تهیونگ رو پانسمان میکرد خیره شد، "اینکه انگشتهات رو بشکونی دقیقا قراره چیکار واسه اون بکنه؟! واقعا احمقی تهیونگ!"

"دهنت رو ببند!" تهیونگ غرید و سرش رو بالا آورد تا چشم غره ای به دوستش بره، "اون لحظه فکر نمیکردم، باشه؟! فقط اتفاق افتاد! من — لعنت بهش جیمین! چجوری؟! فقط دو دقیقه، دو دقیقه ی لعنتی تنها بود!"

پسر سرش رو بین زانوهاش برگردوند و حس کرد که اشک چشمهاش رو خیس کردن.

لحظه ای که گاردی که دنبال جونگوک فرستاده بود رو، بیهوش توی راهرو پیدا کرده بود میدونست که اتفاق بدی واسه پسر کوچیکتر افتاده. بعد از تقریبا نیم ساعت مضطربانه گشتن دنبال دوست پسرش، یک تماس با هوپی بهش دسترسی به دوربین های مداربسته ی بیمارستان رو داده بود.

وقتی تهیونگ دید که جونگوک شکلات رو از اون غریبه قبول کرد قلبش فرو ریخت؛ اما وقتی خفه شدنش رو دید، دید که چشمهاش گشاد شدن و تقاضای کمک کرد — جلوی چشمهاش قرمز شد!

خلاصش این بود که یک کامپیوتر جدید به بیمارستان بدهکار بود.

"همه چیز درست میشه،" جیمین با آهی گفت و با تشکری سرش رو روی به پرستار تکون داد، "یونگی و هوپی الان دارن روی پیدا کردنش کار میکنن، نامجون و سوکجین هم توی راهن —"

"این قراره چه کمک کوفتی ای بهمون بکنه؟!" تهیونگ غرید و فکش از شدت ساییدن دندون هاش روی هم درد گرفت،

"اون دیگه اینجا نیست جیمین! جئون گرفتتش! اون جونگوک من — بیبی من رو گرفته، فاک! اون هیولا گرفتتش — و من اینجام! باید الان پیشش بودم — من اینجام و گوکی —!" 

با نفس بلندی حرف خودش رو قطع کرد، سرش رو تکون داد و لبهاش رو بهم فشرد تا جلوی اشکهاش رو بگیره.

نفس لرزونی کشید، سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و شونه هاش لرزیدن.

جیمین چند لحظه بهش خیره سد و بعد دوباره آهی کشید.

"اون بیبی ما هم هست ته،" پسر با ملایمت گفت، "پیداش میکنیم. دیوونه شدن تو هیچ کمکی بهمون نمیکنه، باشه؟ باید خودت رو جمع و جور کنی، بخاطر جونگوک هم که شده، فهمیدی؟"

تهیونگ جوابی نداد، با خشم پلک زد و سعی کرد به خیسی چشمهاش اجازه ی چکیدن نده.

قلبش درد میکرد. میدونست چه کارهایی از جئون برمیاد — شخصا تجربشون کرده بود، میدونست که میتونه حتی به پسر خودش هم آسیب بزنه.
و جونگوک، خدای من جونگوک. اون خیلی حساس بود و راحت میترسید! تهیونگ باید الان کنارش میبود، باید ازش محافظت میکرد!

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinOnde as histórias ganham vida. Descobre agora