Chapter 5

3.6K 547 38
                                    

جونگوک خیلی سریع خسته شد و تمام طول سفر برگشتشون به خونه رو خوابید.

تهیونگ از اون فرصت استفاده کرد تا گوشیش رو چِک کنه، چون کل سفر نتونسته بود اینکارو انجام بده.

با تعجب دید که یازده تا تماس از دست رفته داره. هشت تای اونها از سوکجین و بقیه از نامجون بودن.
به سرعت شماره ی سوکجین رو گرفت، در حالیکه سعی میکرد سر جونگوک که روی پاش بود رو تکون نده.
"الو؟" تهیونگ گفت، "سوکجین هیونگ، ببخشید که جوابت رو ندا-"

"تهیونگ، سوار هواپیما شدی؟"

تهیونگ گیج از حرف زدن دست کشید، "آره، تقریبا اونجاییم، چرا؟"

سوکجین زیر لب ناسزایی گفت، "باشه. گوش کن تهیونگ. واقعا ترجیح میدادم این رو پشت تلفن بهت توضیح ندم، ولی راه دیگه ای ندارم. اون تا زمانی که هواپیمای شما زمین بشینه میرسه."

"کی میرسه؟" تهیونگ میتونست شدت یافتن ضربان قلبش رو حس کنه، "هیونگ، داری نگرانم میکنی."

"از چیزی که بهت میگم نترس، باشه؟ جونگوک یه برادر بزرگتر داره. اون داره امروز بعد از اینکه یک سال رو توی آمریکا گذرونده برمیگرده." 

دهن تهیونگ با تعجب باز شد، "برادر؟ ولی نامجون گفت جونگوک تنها پسر جئونه!"

سوکجین خشک خندید، "این چیزیه که بهمون دستور داده شده بگیم. اون همه جا جاسوس داره."

تهیونگ به پشتی صندلیش تکیه داد و سعی کرد افکارش رو جمع و جور کنه، "خیلی خب — پس چرا داری این رو به من میگی؟ اون آدم مهمیه؟"

"اون وارث بنگتنه، معلومه که آدم مهمیه،" سوکجین با لحن بی احساسی جواب داد، "ولی این دلیل تماس گرفتنم نیست. من نگران توام تهیونگ، چون اون عادت داره از گارد های جونگوک متنفر بشه!"

تهیونگ اخمی کرد، "خب، آره، هیچکدوم از گارد های جونگوک آدم خوبی نبودن، پس حقشون بوده. من با اونها فرق دارم هیونگ، خودت هم میدونی."

"برای اون فرقی نمیکنه،" سوکجین اصرار کرد، "اون خیلی روی جونگوک حساسه. طولانی ترین بادیگارد گوک هفت ماه دووم آورد، تا اینکه داداشش دو روزه از دستش خلاص شد!"

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد.

"قرار نیست به این راحتی از از دست من خلاص بشه،" پسر قول داد، اما اون حرفها بیشتر از خودش حس اعتماد به نفس داشتن.

"امیدوارم،" سوکجین آهی کشید. "بدون شک تو بهترین گاردی هستی که گوک تا بحال داشته. از اینکه کشته شدنت رو ببینم متنفرم!"

"کشته بشم؟" تهیونگ با صدای جیغ مانندی پرسید.

"فکر میکنی وقتی استعفا میدن به حال خودشون رهاشون میکنن؟" سوکجین به طعنه پرسید، "اونها محل قرارگاهمون رو میدونن. درباره ی جونگوک میدونن. کشتن اونها فقط یه تصمیم نیست، یه ضرورته!"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now