Chapter 29

1.8K 265 14
                                    

جونگوک وقتی تهیونگ داشت کمکش میکرد دوش بگیره به هیچکس اجازه ی داخل شدن نمیداد و تموم مدت ساکت بود.

تهیونگ با ملایمت پارچه ی خیسی رو روی سینش کشید. پسر کوچیکتر توی وان نیمه پری نشسته بود. تهیونگ بیرون وان ایستاده بود و داشت به جای استفاده کردن از سَر دوش، با پارچه ی خیسی بدنش رو تمیز میکرد.

تا اینجا موفق شده بود به پایین تنه ی جونگوک دست نزنه. اینکه بیشتر پایین تنش توی آب بود هم به این موضوع کمک میکرد، اما تهیونگ میدونست که بالاخره مجبور میشه درباره ی اون قسمت بدنش هم حرف بزنه.

"گوکی،" تهیونگ با لحن نرمی گفت و پارچه رو روی بازوهای پسر کشید، "میخوای — پایین تنت رو تمیز کنم عزیز دلم؟"

بدن جونگوک برای اولین بار توی اون ده دقیقه تکون خورد و پسر جوری ازش دور شد که انگار کتک خورده بود!

"ن-نه، نه!" پسر با چشمهای گشاد شده گفت و سرش رو تکون داد. طره ی موهای خیسش روی پیشونیش پخش شدن.

تهیونگ دستش رو از توی وان بیرون آورد. برای لحظه ای پارچه ی خیس رو کناری گذاشت و لبش رو گزید، "بیبی، نمیخوای تمیز بشی؟ گفتی حس بدی داری."

جونگوک دیگه حتی بهش نگاه هم نمیکرد. سرش رو خم کرده بود، چونش به سینش چسبیده و با لبهای آویزون به آب توی وان خیره شده بود.

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با لحن ملایمی گفت، "مجبور نیستی، باشه؟ فقط اگه میخوای."
چند لحظه سکوت بینشون رو گرفت، حموم به جز صدای چکیدن قطره های آب از سَر شیر ساکت بود.

تهیونگ خودش رو با فکر اینکه یکم زمان میبرد و نمیتونست پسر کوچیکتر رو مجبور به کاری کنه قانع کرد.

تازه دستش رو به سمت پارچه دراز کرده بود که جونگوک حرف زد.

صداش انقدر آروم بود که تهیونگ بار اول نشنید چی میگه. جلوتر رفت و ابروهاش درهم رفتن،
"چی گفتی بیبی؟"

پسر کوچیکتر هنوز به پاهاش خیره شده بود و باهاش چشم تو چشم نمیشد،
"— جیمینی رو میخوام."

لبهای تهیونگ با تعجب از هم باز شدن، "میخوای صداش کنم داخل؟"

تهیونگ احساس آرامش میکرد که جونگوک میخواست کس دیگه ای هم به جز خودش اونجا باشه.

این یک پیشرفت به حساب میومد، مگه نه؟ حداقل این چیزی بود که فکر میکرد، تا اینکه جونگوک تصحیحش کرد.

"فقط — جیمینی،" پسر آروم زمزمه کرد.
تهیونگ خُشک شد.

"میخوای — من برم؟" پسر بزرگتر با ناباوری پرسید. سعی کرد ناراحتیش رو توی صداش نشون نده، اما انگار موفق نشده بود، چون جونگوک
عذرخواهانه ناله ای کرد.

"ببخشید،" حتی حین عذرخواهی کردنش هم بهش نگاه نمیکرد. دست تهیونگ روی پاش مُشت شد.

"اشکالی نداره،" پسر از بین دندون های کلید شده گفت، "پس فکر کنم میرم بهش بگم بیاد."

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now