Chapter 9

3.3K 459 24
                                    

تهیونگ اون شب رو خونه نرفت.

از لحاظ جسمی انرژی انجام دادن اینکار رو نداشت.

بنظر میومد جونگوک‌ با اون قلب مهربونش متوجه شده بود که هیونگ مورد علاقش مشکلی داشت.
بعد از اینکه مردی که قرار بود ازش مواظبت کنه رفته بود، جونگوک به سرعت آستین لباس تهیونگ کشید رو تا پسر بزرگتر بالاخره نشست.

"هیونگی،" پسر زمزمه کرد، "هیونگی، بیا بریم دراز بکشیم، بنظر میاد حالت خوب نیست."

تهیونگ اجازه داد پسر تا روی تخت بکشتش. جونگوک با ملایمت شونه هاش رو فشار داد تا تهیونگ بالاخره نشست.

تهیونگ بدون هیچ حسی به رو به رو خیره شده بود، اما چشمهاش جایی رو نمیدیدن!

"هیونگی،" جونگوک ناله کرد و دستهای نرمش با ملایمت گونه های تهیونگ رو قاب کردن، "چی شده؟"

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد. دهنش مزه ی اسید تلخ معدش رو میداد. حتی متوجه نبود که جونگوک داره باهاش صحبت میکنه. تنها چیزی که میشنید سوال جئون بود که مثل یه نوار کاسِت خراب، توی ذهنش تکرار میشد.

"ته ته!"

تهیونگ بالاخره از افکارش بیرون پرید و با چشمهای خیس جونگوک رو به رو شد.

"هیونگی داره میترسونتم!" پسر با بغض ناله کرد، "چرا ته ته حرف نمیزنه؟"

"فاک. ببخشید بیبی،" تهیونگ با صدای خشکی گفت و همونطور که جونگوک چند لحظه ی پیش این کار رو کرده بود، گونه های پسر رو با دستهاش قاب کرد.

جونگوک فین فینی کرد، "هیونگی حالش بده؟"

تهیونگ با ملایمت گونه های پسر رو نیشگون گرفت، "یکمی. شکم هیونگی درد میکنه. فقط همین."

"میخوای گوکی کمک کنه؟" جونگوک که یکدفعه مشتاق بنظر میرسید پرسید.

تهیونگ متوجه شد پسر فکر میکنه قراره اورگاسم داشته باشه و خندید.

"درد اونجوری نه بیبی،" پسر بزرگتر میون خنده هاش توضیح داد، "ولی از پیشنهادت ممنونم."
جونگوک اخمی کرد، "ته ته باید وقتی رفت خونه دارو بخوره."

حتی فکر سوار ماشین شدن، رانندگی کردن تا خونه و بعد رفتن توی تختش باعث میشد تهیونگ دلش بخواد گریه کنه.

"گوکی، مشکلی نداری اگه من امشب رو اینجا بمونم؟" تهیونگ با تردید پرسید و طره ای از موهای پسر کوچیکتر رو پشت گوشش زد. چشمهای جونگوک گِرد شدن.

"نه!" پسر با اشتیاق جواب داد، "میتونیم پیش هم بخوابیم!"

قلب تهیونگ گرم شد، از دیدن تیله های درخشان جونگوک احساس آرامش میکرد "آره بیبی، بیا همینکار رو بکنیم."

اون شب سعی کرد روی تنها چیزی که میتونست حالش رو بهتر کنه تمرکز کنه.
جونگوک.

***

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinМесто, где живут истории. Откройте их для себя