Chapter 37

2K 252 59
                                    

نامجون تازه موتور ماشین رو روشن کرده بود که صدای داد کسی رو شنیدن.

"هیونگ! هیونگ صبر کنید!"

تهیونگ که هنوز یک دستش روی دستگیره ی در بود، سرش رو به سمت صدا برگردوند و جونگوک رو دید که داشت به سمتشون میدوید.

پسر با چهره ی سُرخی جلوی اونها متوقف شد.
"ج-جیمین هیونگ حالش خوبه؟!"

تهیونگ شوکه از اینکه پسر از لیتل اِسپیسش بیرون اومده بود سرش رو تکون داد.
"آره بیبی،" پسر بزرگتر موفق شد بگه و لبخند آرامش بخشی زد، "تصادف کرده بود، ولی یونگی الان باهاش توی بیمارستانه، تازه بیدار شده."

جونگوک لبش رو گزید، "فکر میکنی — من میتونم باهاتون بیام؟"

تهیونگ با تردید به اینکه میتونست پسر کوچیکتر رو با خودش به بیمارستان ببره یا نه فکر کرد، "نمیدونم گوکی —"

"لطفا!"کمی از لحن بچگونه ی پسر حین التماس کردنش برگشت و چشمهاش گشاد شدن، "قول میدم اذیتتون نکنم، تمام مدت دستت رو میگیرم! لطفا هیونگ!"

تهیونگ آهی کشید، "اگه فکر میکنم میتونی تحملش کنی — فکر کنم اشکالی نداشته باشه."

"هورا!" حتی جونگوک بزرگ هم ویژگی های خیلی مشترک با وجهه ی لیتلش داشت. چهرش با شنیدن اجازه ای که بهش داده شده بود از خوشحالی روشن شد، قدمی به جلو برداشت و قبل از اینکه پشت ماشین بشینه بوسه ای روی گونه ی تهیونگ گذاشت.

نامجون شوکه به جفتشون خیره شده بود و تهیونگ بالاخره روی صندلی کمک راننده نشست. چهره ی مرد بزرگتر جوری بود که انگار روح دیده و تمام رنگ صورتش پریده بود.

"صبر کن، جونگوک — بزرگه؟!"مرد شوکه پرسید.

جونگوک کمی زیر نگاه مرد بزرگتر معذب شد و با تردید به تهیونگ نگاه کرد، "اوم — ا-اگه خیلی عجیبه میتونم نیام —"

"نه، بمون،" تهیونگ با قاطعیت گفت. کم‌ کم داشت از نگاه نامجون به پسر کوچیکتر عصبانی میشد.

"هیونگ،" پسر بزرگتر با صدای خشکی گفت، "بریم."

"اوه آره،" نامجون پلک زد و شوکه به سمت فرمون برگشت، "آره، بریم."

جونگوک با لبخند سپاسگذاری به تهیونگ نگاه کرد. پسر بزرگتر در جواب چشمکی بهش زد و بعد از نیشخندی نگاهش رو ازش گرفت.

از اونجایی که نامجون هم مثل سوکجین راننده ی مزخرفی بود، خیلی زود به بیمارستان رسیدن. با ایستادن ماشین تهیونگ محکم در رو چنگ زد و درون شکمش با احساس حالت تهوع لرزید.

وقتی از ماشین پیاده شد دستی به سمتش اومد و تهیونگ مجبور شد چند ثانیه به ماشین تکیه بده. سرش رو بالا آورد و دید که جونگوک با نگرانی بهش خیره شده بود و دستش رو فِشرد.

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now