Chapter 38

2K 258 78
                                    

مهم نبود که جیمین چقدر واضح گفته بود که میخواست دوست پسرش بره خونه و استراحت کنه، یونگی هنوز از اینکه میخواست تنهاش بذاره حس بدی داشت.

"نهایت تا پونزده دقیقه دیگه برمیگردم،" مرد برای بار سوم قاطعانه تکرار کرد، "و نامجون قراره تمام مدت پیشت بمونه، خب؟ گوشیم رو هم باهام دارم، پس اگه چیزی نیاز داشتی میتونی بهم تِکست بدی. زنگ نزن! اصلا نباید حرف بزنی، فهمیدی؟ کلی هم آب بخور و —"

"برو —"پسر کوچیکتر با صدای ضعیفی گفت و چشم غره ای به مرد بزرگتر رفت.

یونگی لبخند کمرنگی زد و بعد از مکثی آهی کشید، "نمیخوام." دستهاش دستهایِ پسر کوچیکتر رو روی تخت گرفتن، پیشونیش رو روی پیشونی جیمین گذاشت و چند لحظه چشمهاش رو بست،
"واقعا نمیخوام حتی برای چند دقیقه هم تنهات بگذارم مینی. میترسم لحظه ای که پام رو از این در بیرون بذارم اتفاق بدی واست بیفته."

جیمین با ضعف دستش رو فِشرد، "من — خوبم، لطفا — برو."

یونگی چشمهاش رو باز کرد، توده ی توی گلوش رو فرو داد و با ملایمت لبهای پسر رو بوسید، "دوست دارم."

جیمین لبخند ضعیفی زد، "میدونم —"

"یاه پارک جیمین!" مرد مو نعنایی تظاهر کرد که بهش برخورده و میخواد به شونه ی جیمین ضربه بزنه، "نباید اینجوری جواب بدی!"

دوست پسرش آروم خندید، "من هم — دوست دارم."

"اوهوم، حتما!" یونگی نتونست جلوی لبخندی که روی لبهاش اومد رو بگیره، برای بار آخر پیشونی جیمین رو بوسید و‌ روی پاهاش ایستاد، "جون بیرون منتظر ایستاده، الان میرم صداش میکنم —"

"چی —؟!" یکدفعه رنگ از چهره ی جیمین پرید. بدون اخطار دستی بالا آورد و اون حرکت باعث شد از درد هیس بکشه، ولی نادیدش گرفت و گوشه ی ژاکت یونگی رو چنگ زد.

قبل از اینکه یونگی بدونه پسر داره چیکار میکنه، جیمین ژاکتش رو کنار زد تا لکه ی خون روی پیرهنش رو نمایون کنه. درست همون لکه ای که یونگی سعی داشت پنهونش کنه.

جیمین نفس بلندی کشید، "چی — شده؟!"

مرد بزرگتر با آهی دستی به صورتش کشید، "خون من نیست بیبی، نگران نباش."
چشمهای دوست پسرش با نگرانی برق زدن، "کی؟"

یونگی لبهاش رو بهم فشرد، "ته و گوک چند لحظه پیش توی فروشگاه هدیه فروشی بودن و یک یارویی گوکی رو اذیت کرده. خیلی ناراحته، ته بهم گفت حتی رفته خونه و همه ی دامن هاش رو قایم کرده.

دیگه نمیخواد اونهارو بپوشه چون فکر میکنه مال دخترهان."

چهره ی جیمین فرو ریخت، "بیبی — بیچاره،" پسر زمزمه کرد و با ابروهای بهم گره خورده به لکه ی خون روی پیرهن مرد خیره شد، "تو — کشتیش؟"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, Namjinحيث تعيش القصص. اكتشف الآن