Chapter 1

10.2K 925 123
                                    


تهیونگ مضطرب بود.

بنظرش عجیب میومد، چون اون آدمی نبود که قبل از مصاحبه های کاریش استرس داشته باشه. رِزومه ی اون به اندازه ی کافی گویای همه چیز بود و اگر چیزی کم داشت، شخصیت جذابش میتونست جای خالی اون رو به راحتی پُر کنه.

اما در هر صورت، سعی کرد برای خودش دلیل بیاره، این کار شغلِ معمولی ای نبود.
به هر حال هر روز برای جایگاهی توی یکی از بدنام ترین گنگ‌های سئول باهات مصاحبه نمیکردن!

یادآوری این موضوع باعث شد کف دستهاش دوباره از عرق خیس بشن و برای بار هزارم توی صندلیش جا به جا شد. با خودش فکر کرد مردی که قرار بود باهاش ملاقات کنه کجا ناپدید شده بود. بنظر میومد ساعت ها بود که توی اون دفتر منتظرش بود!

درست انگار که افکارش خونده شده بودن، غریبه ی مورد سوال یکدفعه وارد اتاق شد.

"بابت تاخیرم متاسفم،" کیم نامجون گفت و روی صندلیش نشست.

وقتی تعظیم تهیونگ تموم شد، به اون هم اشاره کرد تا روی صندلی مقابلش بشینه.
نامجون لبخندی بهش زد و این کمی خیال تهیونگ رو راحت کرد. نامجون آدم خوش اخلاقی بنظر میومد.

مرد مو تیره در حالیکه زیر لب با خودش زمزمه میکرد، فایل نازک روی میزش رو ورق زد.

تهیونگ تصویر عکسی رو دید — اون عکس خودش بود؟ ابروهاش در هم رفتن. اون هیچ عکسی از خودش نفرستاده بود!
"خب،" نامجون شروع کرد. تهیونگ از افکارش بیرون اومد و با چهره ی حاکی از احترامی حواسش رو به مرد داد.

"کیم تهیونگ،" مرد بزرگتر گفت و لبخندی زد، "مطمئنم خودت دیگه میدونی، ولی من مسئول مصاحبه ی امروزتم. اسمم کیم نامجونه."

تهیونگ با دوستانه ترین حالت ممکن در جواب مرد لبخند زد، "تا اینجاش رو خودم میدونستم! شُهرتتون گویای همه چیز هست! از دیدنتون خوشحالم!"

نامجون خندید و دستش رو تکون داد، "مطمئنم فقط حرفهای بد دربارم شنیدی تهیونگ، نیازی به دروغ نیست."

تهیونگ کمی از حرفهاش پشیمون شد. کاش از همچین دروغ واضحی برای تعریف از اون مرد استفاده نکرده بود!

درست بود که شهرت نامجون، درست مثل تمام اعضای بنگتن، به بدنامی بود! اون گنگ به چند دلیل معروفیت خیلی زیادی داشت، اما بیشتر شهرت اونها به فعالیت زیرزمینیشون برمیگشت. دعوا های خیابونی، تبادل مواد، فحشا — هر مبادله ای که توی خیابون انجام میشد زیر نظر بنگتن بود.
در افتادن با اونها اصلا فکر خوبی نبود!
تهیونگ سعی کرد تموم اون افکار، به علاوه ی صدایی که از اولی که وارد ساختمون شده بود، داشت توی سرش داد میزد که 'خدای من! اگه این کار رو نگیرم میکشنم!' رو از مغزش بیرون کنه.

"واسه گرفتن شغل بادیگارد اینجا اومدی، مگه نه؟"

تهیونگ سرش رو تکون داد و دوباره روی مرد متمرکز شد، "درسته. همونطور که توی رزومم میبینید قبلا واسه آدم های بالا رتبه ی دیگه ای توی این جایگاه کار کردم."

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now