Chapter 23

1.9K 273 28
                                    


جیمین بی صدا به گوشی توی دستش خیره شده بود. صدای بوق ممتد پشت خط توی سکوتِ سرد آشپزخونه پیچیده بود. برای لحظه ای، پسر تنها با دهنی که باز مونده بود اونجا ایستاد.
و بعد دویید.

یونگی، نامجون و سوکجین همه با هم توی دفتر هوپی بودن. جیمین در رو باز کرد و با سینه ای که از شدت نفس نفس زدنش بالا و پایین میرفت توی چهارچوب در ایستاد.

هر چهار مرد با صدای باز شدن در به سمتش برگشتن.

"جیمین؟" یونگی با ابروهای در هم رفته از جاش بلند شد، "چی شده؟"

"ته،" جیمین نفسی کشید، "ته زنگ زد-"

"چی گفت؟!" سوکجین با چشمهای گشاد شده کنار یونگی ایستاد، "حالش خوبه؟!"

"بیرونه!" جیمین به سرعت جواب داد، "فرار کرده! نمیدونم چجوری، ولی یک ماشین داره، زنگ زد بهم و آدرس رو گرفت!"

"چی؟!"هر چهار مرد روی پاهاشون ایستادن و صدای برخورد صندلی به زمین شنیده شد. یونگی با چهره ی شوکه ای شونه های جیمین رو چنگ زد.
"منظورت چیه؟!" مرد مو نعنایی با اضطراب شونه های دوست پسرش رو فشرد، "چجوری؟!"

چهره ی جیمین در هم رفت، "یونگی، آخ!"

"شِت، ببخشید!" یونگی سریع دستهاش رو پایین انداخت، "ولی چه اتفاقی افتاده؟! چی گفت؟! باهام حرف بزن جیمین!"

جیمین سرش رو تکون داد و نگاهی به چهره های مضطرب نامجون، سوکجین و هوپی انداخت.
"نمیدونم چی شده، ولی فکر کنم یکی کمکش کرده فرار کنه. صدای یکی دیگه رو از پشت خط شنیدم، ولی ته چیزی جز خواستن آدرس نگفت! عجله داشت!"

"احتمالا کسی دنبالشون بوده —" نامجون با جدیت نتیجه گیری کرد، "که به این معنیه که مطمئنا فرار کردن."

"معلومه!" یونگی غرید، "فکر کن یک درصد جئون بذاره بیان بیرون!"

"خب، این یک سری چیزهارو تغییر میده!" هوپی گفت و با نفس عمیقی سرش رو بالا آورد، "باید چندتا زنگ بزنم."

"یکی باید با جونگوک حرف بزنه،" سوکجین با لحن خشکی اضافه کرد، "همین الان! وانگجو‌ خیلی از اینجا دور نیست، حداکثر نیم ساعت وقت داریم!"

"نامجون و سوکجین پیش من بمونید،" هوپی دستور داد، "واسه یک سری کارها نیازتون دارم، یونگی و جیمین میتونن برن پیش جونگوک."

یونگی اخم کوچیکی کرد و به سمت هوپی برگشت، "شاید من هم بیشتر بتونم به هوپی کمک کن-"
"یونگی!"جیمین گفت و چشمهاش با عصبانیت برق زدن.

"باشه، ببخشید. بریم." مرد با چهره ی درهم رفته ای دست جمین رو قبول کرد و اجازه داد پسر کوچیکتر از دفتر بیرون ببرتش.

با بستن شدن در جیمین هوفه ای داد و یونگی رو به پایین راهرو کشید، "باورم نمیشه دوباره اینکارو کردی یونگی! انگار که به گنگ بیشتر از من- بیشتر از برادرت، اهمیتی میدی! جونگوک الان بیشتر از هر لحظه ای بهت نیاز داره! بهتره خودت رو جمع و جور کنی، میفهمی چی میگم؟!"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now