⓹⓼

1.3K 394 161
                                    

سلااااام❤️😍
از ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه در تلاشم که آپ کنم🥲
می‌گم ولی نمی‌تونم بابتش غر بزنم چون شرایط برای هممون همینه دیگه🥲

•~•

دست‌هاش از زیر میز به پارچه‌ی شلوارش مشت شده بود اما همچنان با خونسردی به مکالمات افراد توی اتاق گوش می‌داد. به سختی تونست خودش رو برای ادامه‌ی جلسه آروم کنه و حتی الان هم آروم نبود. گرگش برای رسیدن به امگاش زوزه می‌کشید و کریس اون رو با زندانی کردن توی یک اتاقک بسته، خفه کرده بود.

=مراسم معارفه رئیس جمهور بعدی و خانواده‌ش باید تا آخر این ماه انجام بشه. به حد کافی رسانه‌ها و مردم برای این مراسم صبر کردن. دیگه نمی‌تونم بهونه‌هاتون رو بپذیرم.

آقای هان، قدیمی‌ترین عضو کلوپ قدرت و سیاست کُره، با جدیت به چشم‌های جوون‌ترین آلفای جمع نگاه کرد و با تاکید دستوری، روی تصمیم اولیه‌ش مانور داد. صدای موافقت ۵ فرد دیگه‌ای که دور میز بودن، بلند شد اما کریس و شیوون با سکوت به هان بزرگ نگاه می‌کردن. بعد از آروم گرفتن صداها، همه نگاه‌ها با صدای خونسردی که توی اتاق پیچید، روی کریس نشست:

-هیچوقت فکر نمی‌کردم زمانی برسه که برای قدرت گرفتنم انقدر اشتیاق نشون بدین.

پوزخندی که گوشه‌ی لب‌هاش نقش بسته بود، روی صورت هان تکرار شد. فقط خودشون دو نفر می‌دونستن که نگاه‌ها و لحن آرومشون، چه نفرت و کینه‌ای رو پشت خودش مخفی کرده. پیرمرد کمون رو کشید و تیر رو رها کرد جایی که می‌دونست نقطه‌ی حساس حریفشه:

=من همیشه برای داشتن یک نفر از خانواده وو کنار خودم مشتاقم.

جدا از اشاره‌ش به این حقیقت که قدرت اصلی دست خودشه و بقیه‌ مهره‌های انتخابی اجرای دستوراتشن، غیر مستقیم برای کریس یادآوری کرد که چشم‌های هرزش هنوز هم دنبال برادرشه. انگشت‌هاش از فشار زیاد به سفیدی زد اما نیشخند و سرمای نگاهش رو حفظ کرد:

-قدرت مثل یه مسابقه‌ی رالیه. آدم هیچوقت نمی‌تونه از حضور یه ماشین کنار خودش اونم نزدیک خط پایان احساس رضایت کنه.

سکوتی که به اتاق حکمفرما شد، چشم‌های تیز هان رو درنده کرد. داشت تهدیدش می‌کرد؟! به اینکه ممکنه ازش جلو بزنه یا با یک ضربه از بازی حذفش کنه؟! کِی انقدر جرات کسب کرده بود؟! لب‌هاش به خط صافی تبدیل شد و با تحکم عنوان کرد:

=دوهفته‌ی دیگه توی کاخ آبی مراسم جایگزینی انجام می‌شه. موقعیت مناسبی برای معرفی امگاتون توی رسانه هم هست..‌.

به حالت مصنوعی دستی به چونه زد و با کمی فکر کردن ادامه داد:

=عاااا... پسر اوه ییشینگ بود درسته؟!

چشم‌های ریزشده‌ش با برق خاصی سمت چشم‌های کریس برگشت:

=کنجکاوم امگایی که تونسته با سه تا آلفا کنار بیاد رو از نزدیک ببینم. پدرهای زیبایی داشته پس احتمالا باید خودش هم زیبا باشه که چشم سه برادر رو همزمان گرفته.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now