⓶⓼

1.6K 389 636
                                    

سلام به همگی😍
امیدوار حال دلتون خوب باشه😘❤
شاد باشین و به شدت مواظب سلامتیتون باشین تو این روزا❤❤

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

انگشت هاش به آرومی موهای رنگی امگا رو از پیشونیش کنار زد و برای هزارمین بار تو روز، با پشت دست دمای بدنش رو چک کرد. گرماش کم اما همچنان ادامه دار بود. نگاهش رو از برگه ی صورت جلسه ای که منشی براش آورده بود، گرفت و سرش رو برای دیدن صورت امگایی که روی پاش دراز کشیده بود به راست مایل کرد.

چشم های سهون نیمه باز و خمار و لپ هاش به شدت رنگ گرفته بود. دستمال سفید دور گردنش رو برداشت و با آب ولرم دوباره خیسش کرد. اول به گونه های امگا کشید و باز هم دور گردنش پیچید تا به پایین آوردن دمای بدن تو بخشی از گردنش که مارک های برادرهاش رو داشت کمک کنه؛ جلو و سمت راست گردنش.

چانیول درست بعد از حرف هاشون وارد رات شد و مجبورش کرد به آپارتمانی که قرار بود برن، ببردش. جونگین با فاصله ی یک روز وارد رات شد و تو اتاق مخصوص سابق خونه ی فعلیشون وقت میگذروند. هرچند وسیله ای برای نیازهاش وجود نداشت اما کریس مطمئن بود اگه کای رو پیش چان بفرسته، قطعا اتفاق خوبی نمیفته . اون هم در حالی که به شدت از برادر کوچکترشون عصبانی بود، هیچ ریسکی قابل قبول نبود.

اما تمام داستان به اینجا ختم نمی شد. علاوه بر جلسه های دولتی که کریس مجبور بود بخاطر تنها نبودن سهون از رفتن بهشون ممانعت کنه، گرگ امگاش تحت تاثیر گرگ های رات شده آلفاهاش به بدنش فشار می آورد. دمای بدنش بالا رفته و به شدت بیحال شده بود. تمام روز گذشته کریس تلاش می کرد دمای بدنش رو پایین بیاره اما روی یک عدد ثابت باقی می موند!

دکتر کیم می گفت مشکلی نداره و طبیعیه اما اینکه سهون بیشتر از قبل آروم و مظلوم شده بود، گرگ کریس رو بیقرار می کرد. بارها روی تخت یا کاناپه خوابونده بودش اما تا ازش دور میشد، اون رو روی سرامیک های خنک کف خونه می دید. به حدی که در نهایت تسلیم شد. ملحفه ی نازک و خنکی زیر بدنش پهن کرد، با تکیه به مبل روی زمین نشست و سرش رو روی ران پای خودش گذاشت.

دست های نم دارش رو وارد موهای صورتی سهون کرد و به آرومی کف سرش رو ماساژ داد. سرش رو عقب کشید و نگاهش رو به ادامه ی متن گفتگوها دوخت. غرق کلمه به کلمه اش بود که صدای خفه، آروم و بیحال سهون تو گوشش پیچید:
●چرا نمیاد بیرون؟!

اخمی از بهم ریختن تمرکزش روی متن، بین ابروهاش نشست. متوجه منظورش نشد:
-چی؟! کی؟!
سهون با همون لحن جواب داد. صداش طوری بود که انگار کلمات به اختیار خودش نیستن و فقط هر چیزی که تو سرشه داره گفته میشه:
●کای شی زندانی شده؟! چرا بیرون نمیاد؟!

ابروهای کریس بالا پرید. با تعجب سرش رو به سمت راست پایین برد و تازه هلال های خمار سهون رو خیره به راهروی اتاق رات دید‌. نگاهش رو بالا برد و اون هم به همون مسیر چشم دوخت. خواست جوابی بده که صدای سهون تو گوش هاش پیچید:
●زدینش؟! نمیتونه تکون بخوره؟!
شوکه سرش رو پایین انداخت و به نم پلک های نیمه بسته اش نگاه کرد. زدن؟! چی تو سر امگاش میگذشت؟!

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now