⓶⓺

1.7K 389 770
                                    

سلاااااام😍❤
حالتون خوبه؟!🤩

تولد داشتیم چه تولد هایی❤😍
دی او، پنگوئن لب قلبی مخزن استعدادمون🤩❤😍
کای، خرس شکلاتی با استعداد تو هر زمینه ای، به ویژه دنس😍❤🤩
آرزو میکنم سال های زیادی رو کنارمون باشن و کنارشون باشیم😌 فرشته های زمینی من🤩❤

کیوت ترین نینی اس اسی دنیا با این کاور اومد قلبمو تصاحب کرد😭😍چقدر خوشبختم که آدم های دوست داشتنی رو کنار خودم دارم🤩طوری که میدونم مهربونین و باز هم هر بار با محبتتون سور پرایز میشم😭❤رحم کنین به قلب طفل معصومم😭😭😍❤مرسی نینی امگای خودم😭❤😍

Hoppsan! Denna bild följer inte våra riktliner för innehåll. Försök att ta bort den eller ladda upp en annan bild för att fortsätta.

کیوت ترین نینی اس اسی دنیا با این کاور اومد قلبمو تصاحب کرد😭😍
چقدر خوشبختم که آدم های دوست داشتنی رو کنار خودم دارم🤩
طوری که میدونم مهربونین و باز هم هر بار با محبتتون سور پرایز میشم😭❤
رحم کنین به قلب طفل معصومم😭😭😍❤
مرسی نینی امگای خودم😭❤😍

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

سر سه آلفا به شکل مثلث به هم چسبیده ای بالای جسم خوابیده ی سهون قرار گرفت. روی زانوهاشون ایستاده بودن و هیچکدوم نمیتونستن اتفاقی که افتاده رو تحلیل کنن! البته که لپ جمع شده ی سهون روی میز، لب های صورتی فاصله دارش، چتری های صورتی که رو به پایین و سمت چپ صورتش متمایل شده و قسمتی از پیشونی سفیدش رو نمایان می کرد و حرکت کوتاه بدنش به بالا و پایین برای نفس کشیدنش، هوش و حواس رو ازشون گرفته بود!

چان نگاه خیره اش روی سهون رو حفظ کرد و با صدای پچ پچ مانندی پرسید:
×اینهمه راه اومد اینجا که دوباره بخوابه؟!
کای بدون اینکه سوالش رو جواب بده، با حالتی مثل برادرش گفت:
+سهون به زحمت میخوابید... نمیتونم باور کنم انقدر آروم خوابیده!

کریس برای لحظه ی کوتاهی نگاهش رو به سر برادرهاش داد که تو فاصله ی چند سانتی متری سر خودش قرار داشتن و بلافاصله نگاهش رو سمت سهون برگردوند:
-به خاطر داروهاشه... دکتر کیم گفت ممکنه کسل و بیحالش کنن تا وقتی بهشون عادت کنه!

سکوت طولانی مدتی بینشون برقرار شد و هر کدوم درگیر احساس جدیدی بودن که تجربه می کردن. رایحه ی سهون تلخ اما ملایم بود. مثل یک غم سنگین اما آروم گرفته! چیزی که گرگ هاشون رو وادار می کرد نگاهشون رو خیره روی نفس هاش نگه دارن.

با خودشون که تعارف نداشتن؛ آخرین بار، حال بد سهون و گرفتن نفسش، راه تنفس گرگشون رو خفه کرده بود. آلفای درونشون به شدت اضطراب داشت و این رایحه ی سنگین آشفته ترش می کرد. هر کدوم سعی می کردن این حقیقت رو از دیگری مخفی کنن اما اون ها نمیدونستن وقتی هر سه نفر به سهون پیوند خوردن، تمام احساسی که دریافت میکنن مثل خشم، اندوه و حتی شادی بینشون مشترکه.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Där berättelser lever. Upptäck nu