-back story⓶-

1.7K 381 745
                                    

سلام😋❤
حال دلتون خوش😘

سال نو میلادی مبارک🤩🌻
روز های پر آپدیتی رو پشت سر گذاشتیم و نوش جون تک تکتون باشه❤😘😌

این پارت قسمت دوم بک استوری پسران وو هست👀
از پرونده ی خاک خورده ی خانواده وو به طور کلی، فقط یک بک استوری دیگه باقی مونده!😌👌

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

*۱۰سال قبل-بک استوری*

وقتی به خونه رسید به حدی خسته بود که میتونست ساعت ها بخوابه و بیدار نشه، اما با نگاهی به ساعت فهمید وقتی برای استراحت کوتاه هم نداره. احتمالا حتی به اومدن برادرهاش هم نمی رسید. از ته مونده ی غذایی که برای برادرهاش درست کرده بود، مقداری گرم کرد و شروع به خوردن کرد. انقدر تمام تایم استراحتش رو مشغول خوندن درس های عقب افتاده اش بود که حتی وقت نکرده بود چیزی بخوره.

همزمان با خوردن غذا، کتاب قطوری از اصول سیاست رو کنارش باز کرده و در حال خوندن بود. حدس اینکه به خاطر نرسیدن به بخش تعیین شده، تنبیه میشه به هیچ عنوان سخت نبود اما نمیخواست بدون تلاش کوتاه بیاد. در هر صورت پدر بزرگش از هیچ فرصتی برای به رخ کشیدن قدرتش نمی گذشت.

گاهی انقدر غرق فهم یه مطلب میشد که غذا خوردن هم فراموش می کرد. در حد ۶ لقمه از غذاش خورده بود که صدای برخورد محکم در ورودی به چهارچوب اون رو از دنیای خودش بیرون کشید. با غذای که در حال جویدن بود خودش رو به ورودی آشپزخونه رسوند و با چشم های گرد شده به صحنه ی روبه روش خیره شد.

چانیولی که با پرت کردن کیفش گوشه ی دیوار بی توجه به اطرافش با قدم های بلند خودش رو به اتاقشون رسوند و بار دیگه دری که محکم بسته شد جهش کوتاه بدنش به بالا رو به همراه داشت. چند ثانیه به در بسته خیره شد. چه اتفاقی افتاده بود؟! غذا رو به زحمت جوید و قورت داد. نگاهش رو سمت جونگینی چرخوند که به آرومی اشک میریخت و در حال برداشت کوله ی چانیول از گوشه ی دیوار بود. اینجا چه خبره؟!
-جونگین؟!

جونگین با شنیدن صدای برادرش ترسیده به سمتش برگشت. چشم های خیسش درشت شده بهش خیره بود. به حدی شوکه بود که حتی فراموش کرد در حال گریه است چه برسه به دلیلش!

کریس با حالت سوالی بهش نزدیک تر شد و با تکون دادن دستش مقابل صورتش دوباره صداش زد:
-جونگین؟! کجایی؟!
دوباره صدا زدنش باعث شد به خودش بیاد و با حالت سوالی بگه:
+هیونگ؟!

اخم های کریس از حالت های غیرعادی جونگین تو هم رفت. سرش رو کمی خم کرد و با دنبال کردن رد خشک شده ی اشک های قبلیش که نشون دهنده ی زمان طولانی ای بود که ازشون گذشته، پرسید:
-چی شده جونگین؟! چرا گریه میکنی؟! چه اتفاقی برای چان افتاده؟!

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora