⓹⓸

1.6K 433 706
                                    

سلاااااام❤️
به خاطر تاخیر امشب معذرت می‌خوام❤️
از ظهر درگیر مهمون بودم و الانم هستم. مهمونامون برای خواب هم موندن😔😂😂
همین امروز هم همه اپدیت دادن😭😭
یعنی روزایی که نیستم همه چیز به وفور هست😭😭

•~•

-سهون؟

در مقابل نگاه متعجب آلفاهاش، چشم‌های شیطون سهون از شنیدن صدای کریس گرد شد و برق زد. بی‌توجه به دست خشک مونده‌ی چانیول و حس قلقلک دهنده‌ای که توی وجودش انداخته بود، مثل تیری که از چله‌ی کمون رها شه، سمت صدا پرواز کرد و فریاد هیجان‌زده‌ش طوری که انگار ناجیش رو پیدا کرده، بلاخره دو آلفای دیگه رو به خودشون آورد:

•هیونگ!

چانیول ناباور به مسیری که سهون در امتدادش محو شده بود نگاه کرد و بدون اینکه زحمتی برای پایین انداختن دستش بده، برادرش رو با صدای متعجبی مخاطب قرار داد:

×بگو اونی که من دیدم رو تو هم دیدی!

کای مثل مسخ شده‌ها به در باز سرویس نگاه کرد و لب‌های بازش رو با قورت دادن آب دهنش بست. صداش انقدر آروم بود که انگار توی خوابه و نمی‌خواد بیدار شه:

+دیدم!

انگشت شستش رو جلوی چشم‌هاش گرفت و با دقت به محل تماسش با لب‌های سهون نگاه کرد:

×یعنی خواب نبود؟!

نگاه کای با حرکت دست چان، دنبالش کرد و دوباره اون صحنه جلوی چشم‌هاش جون گرفت. سرش رو به دو طرف تکون داد:

+نبود!

سرش رو سمت برادر کوچکترش برگردوند و با اخم سوالی، مشکوک پرسید:

×مطمئنی اون امگای ماست؟!

چند بار لب‌هاش رو برای گفتن حرفی که تا نوک زبونش می‌اومد باز و بسته کرد اما در نهایت با شوک جواب داد:

+راستش... مطمئن نیستم!

لبخند موذیانه‌ای که روی لب‌های سهون نشسته بود تا رسیدن به آلفای بزرگتر از صورتش کنار نرفت. دونگهه می‌گفت باید توی اخلاقیات آلفاهاش دنبال چیزی بگرده که بتونه به نفع خودش ازش استفاده کنه و انقدر راه‌ها و رفتار‌های احتمالی رو باهم بررسی کردن که بلاخره چیزهای به دردبخوری کشف شد. مثلا برای کای محبت مهم‌تر از همه چیز بود، برای کریس توجه ارزش بیشتری داشت و برای چان ترکیبی از هر دو اما به شیوه‌ی خاص خودش! شیوه‌ای که سهون سعی داشت امتحانش کنه.

با رسیدن به کریس و دیدن کَریِر میونگ‌کی توی دست‌هاش، لحظه‌ای قدم‌هاش متوقف و لبخندش جمع شد. اما بلافاصله با لحن هیجان‌زده‌ش حتی کریس رو هم از جا پروند، چه برسه به دختربچه‌ی خوابالو.

•میونگی....

دست آزاد کریس به سرعت روی لب‌های سهون نشست و چشم‌های درخشان از ذوقش رو متعجب کرد. با دست دیگه‌ش به آرومی کَریِر رو تکون داد تا چشم‌های نیمه باز بچه دوباره از خستگی و پف اطرافش روی هم قرار بگیره و نفس‌هاش منظم بشه. سهون با بُهت به آرامش آلفاش نگاه می‌کرد که چطور با صدای یکنواخت «ششش»، برادرزاده‌ش رو به خواب دعوت می‌کنه.‌ انقدر آرامشش شیرین و دلخواه بود که بدون اینکه دستش رو پس بزنه، ناخودآگاه بهشون نزدیکتر شد و به لب‌های باز میونگ‌کی توی خواب خیره شد.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now