-back story⓵-

1.7K 379 824
                                    

سلاااام به همگی😍😍

زنده اید؟! من که مردم از جهان باقی براتون اپ میکنم!

چرا انقدر آلبوم کای خوب بود؟! 😭😭
ام ویش خدااا بود😭😭
همه اهنگاش😭❤❤
واایی همه ی اپدیتاش😭😭
قلبمممم😭😭
انقدر اتفاق زیاده و خوشحالم که اصلا نمیدونم چی بگم😭😭
امیدوارم کلی بازدید بزنین و خوشحالش کنین هلوی شیرینمون رو🍑❤

⚠️⚠️⚠️
این پارت به مناسبت تولد آبان و آذر❤
تولد چان❤
ام وی کای❤
⚠️⚠️⚠️

⚠️توضیح درباره ی پارت⚠️
این پارت بی ساید استوریه از بچگی چانریسکای!
گفتم شاید براتون جذابیت داشته باشه!
اگه استقبال بشه، بیشتر میذارم!
قصدم ۶۰۰۰ کلمه بود ولی ۲۲۰۰ کلمه شد تا نظراتتون رو هم ببینم😌

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

*زمان داستان برای ۱۰ سال قبله*

با سرعت ظرف غذای برادرهاش رو آماده می کرد. برای بار آخر نگاهی به محتویاتشون انداخت و وقتی از بودن همه نوع پروتئین و ویتامینی مطمئن شد، در هر دو ظرف رو بست.

با برگردوندن سرش کای رو در حالی دید که سرش رو روی میز گذاشته و خوابیده و چان آخرین جرعه ی آب پرتقالش رو میخوره. با کلافگی سمت جونگین قدم برداشت. آرنجش رو روی میز گذاشت و سمت صورتش خم شد. سعی کرد آرامش خودش رو تو برخورد با برادرش حفظ کنه. موهای بلندش رو با دست دیگه اش کنار زد و بوسه ی آرومی کنار شقیقه اش کاشت. لرزش چشم هایی که سعی می کردن بیدار بودنش رو مخفی کنن دید و لبخند غمگینی زد. اگر جونگین نمیخواست برادرش متوجه ترسش بشه، اون هم به روش نمی آورد. کنار گوشش به نرمی زمزمه کرد:
-آلفای کوچیک من! بیدار شو! باید بریم مدرسه ... دیرمون میشه ها...

لب های جونگین به سرعت آویزون شد. دیگه براش مهم نبود برادرش متوجه بیدار بودنش بشه، در مقابل این لحنش تسلیم بود. چانیول همیشه بهش گوشزد می کرد که به خاطر اون برادرشون سرزنش میشه، چون همیشه کاری می کرد کریس دیرتر به مدرسه برسه. چشم هاش رو کمی باز کرد و با غر غری که به خاطر خشک بودن گلوش خشدار بود گفت:
+میشه نرم هیونگ؟ نمیخوام برم...

کریس لبخند خسته ای زد. میدونست رفتن به مدرسه ای با روحیه ی شکننده ای که جونگین داشت و بین بچه هایی که بهش زور میگفتن چقدر سختش بود ولی چاره ای نبود. نمیتونست گوشه گیرتر شدن برادر هاش رو تحمل کنه. خواست حرفی بزنه که با برخورد محکم لیوان روی میز شوکه سر بلند کرد.

جونگین با لرزش میز و صدایی که تو گوشش پیچید چشم هاش رو کامل باز کرد و با برداشتن سرش متعجب به برادرش خیره شد. اخم های تو هم و نگاه مستقیمش به چشم هاش باعث شد با ترس عقب بکشه و به پشتی صندلی تکیه بده. حالا تو هاله ی آغوش کریس، بین دست هاش، در امان بود.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now