⓸⓸

1.5K 428 455
                                    

سلااااام امیدوارم خوب باشین😍😍❤
من که بعد از واتربمب جونگین مردم...:)
روحم باهاتون در ارتباطه الان:)

♡♡♡♡♡

بعد از یک روز طولانی واقعا به یک قهوه ‌ی داغ نیاز داشت و این محیط امن رو فقط می‌تونست کنار مراجع کوچکش تجربه کنه. در حالیکه زیرچشمی به سهون نگاه می‌کرد که چطور با لذت از شیرکاکائو داغش می‌نوشید، جرعه‌ای از قهوه‌ی خودش سر کشید. و اصلا هم نگران آلفایی نبود که بیرون اتاق نشسته و انتظار می‌کشه! همیشه آخرین تایم ملاقات روزش رو به سهون می‌داد که با خیال راحت و دور از تنش مراجع‌های دیگه حرف بزنه؛ نه نگران زمان باشه، نه جمعیت آدم‌ها!

*پس روز پر مشغله‌ای داشتی!
فنجونش رو روی میز گذاشت و با لبخند پرسید. سهون قُلُپ شیرکاکائویی که توی دهنش بود رو قورت داد و همزمان سرش رو به تایید تکون داد.

*وقتی با کای تمرین می‌کردی، چه احساسی داشتی؟!
لب بالاش رو با لب پایینش مک زد تا باقی مونده‌ی شیر رو پاک کنه و با گذاشتن لیوان روی میز، جواب داد:
●خوب بود...

کمی مکث کرد، انگار چیزی توی ذهنش بود که نمی‌دونست باید بگه یا نه و دونگهه بهش فرصت داد درباره‌اش تصمیم بگیره. گاز کوچکی از گوشه‌ی لب پایینش گرفت و کمی با کلاه پاییزی که روی پاهاش بود، بازی کرد. بلاخره به حرف اومد؛ نامطمئن اما راضی به گفتن! انگار فقط می‌ترسید احساساتش درست نباشه:
●یعنی‌‌‌‌... خب... وقتی با کایی رقص تمرین می‌کنم، اون خیلی با بقیه‌ی وقت‌ها فرق داره...

انگشت‌هاش دور کلاه محکم‌تر شد و با دندون به جون لب پایینش افتاد. دونگهه با احتیاط و بدون اینکه تنشی بهش وارد کنه پرسید:
*کدوم کایی رو بیشتر می‌پسندی؟

نگاه سهون کمی به اطراف گشت تا بتونه روی جوابش تمرکز کنه. نمی‌تونست روی احساساتش تمرکز کرد پس سعی کرد با توجه به قراری که گذاشته بودن، تمام افکارش رو به زبون بیاره. دونگهه می‌گفت تا خودش نگه، نمی‌تونه چیزهایی که توی ذهنش می‌گذره رو بفهمه و برای درکش نیاز داره تمام افکارش رو بدونه! عرق کف دستش، کلاه رو کمی خیس کرد و آروم به حرف اومد:
●اممم... نمی‌دونم... کایی خیلی مهربونه! اون راجع‌به هر چیزی اول نظرم رو می‌پرسه و اگر نخوام، انجامش نمی‌ده و اگر کاری رو بدون اینکه خودش پیشنهاد بده ازش بخوام، حتما انجامش می‌ده! خب رایحه‌اش همیشه یه جور آرامش و نگرانی همزمان داره و ناخودآگاه به من هم همون حس رو می‌ده؛ هم آرومم، هم نگرانم! به جز مواقعی که من بغلش می‌کنم و تمام رایحه‌اش آروم می‌شه. یا باهم کاری رو انجام می‌دیم که بابتش خوشحال و هیجان زده است اما...

دونگهه با حرکت بی صدای سرش، به طور مداوم تاییدش کرد و بهش اطمینان داد که با دقت به حرف‌هاش گوش می‌ده. سهون آب دهنش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت. اشکالی نداشت اگر این‌ها رو به دونگهه می‌گفت. اون بیشتر وقت‌ها نظر دقیق‌تری داشت و می‌تونست به طبقه‌بندی افکارش کمک کنه.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now