⓵⓸

2.1K 413 1K
                                    

سلااام😍😍
بنویسید شنبه و جمعه آپ کنید🚶‍♂️🚶‍♂️
همونطور که سهون ۸ و نیم زنگ میذاره که ۸ پاشه🤫😂

مینی آلبوم ییشینگ جان آمده❤❤😍😍
استریم و حمایت فراموش نشه🔥🔥
من که با تیزرش مُردم⚰

از اونجایی که انتهای این پارت محو میشم،
♡نظرات و ووتاتون دلگرم کننده است😍♡

۶۲۷۱ کلمه...دیگه واقعا میرم محو شم🚶‍♂️

*پ.ن: با نویسنده ها مهربان تر باشید👀

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

کای که پرش بدن سهون رو دید، نگاهش رو از سر تا پاش گذروند. چشم های ترسیده، اشکهایی که صورتش رو خیس کردن، لب های لرزونش و داشت درست میدید؟! با یقه لباسش مارک هاش رو مخفی کرده؟!

فکش از عصبانیت قفل شد. از زمانیکه صدای سهون رو شنیده بود، اختیارش رو کاملا به آلفای درونش داد. آلفایی که میخواست به هر شکلی مالکیت خودش رو به امگاش نشون بده. و چیزی که میدید زیر سوال رفتن تمام ماکلیتش بود.

نگاهش به پایین تر ادامه پیدا کرد. وقتی شلوار خیس شده اش رو دید، تک ابرویی بالا انداخت و با بدجنسی نیشخندی زد. روی زانوهاش کنار جسم لرزون سهون نشست.با چشمهاش اشاره ای به پایین تنه سهون کرد و نگاه چان رو به اون سمت سوق داد. چان و کریس که با نشستن برادرشون، حواسشون رو به بهش داده بودن، همزمان به اون ناحیه نگاه کردن. کریس با سر به چان اشاره کرد که بشینه. قطعا دلش نمیخواست کسی این صحنه رو ببینه.

چان سری به تایید تکون داد و جوری که بتونه خیسی شلوارش رو بپوشونه با فاصله ی کمی از پایین تنه اش روی زانوهاش نشست. کای به محض نشستن چان، دستش رو زیر گردن سهون انداخت و بلندش کرد.

بدنش منقبض شده بود و مدام میلرزید. به سختی کمی بالا نگهش داشت. صدای برخورد دندونهاش بهم تو گوشش میپیچید. اما تو این لحظه سهون حتی طرفداری کوچیک کای رو هم نداشت. کای کنار گوشی که حالا مقابل لب هاش بود زمزمه کرد:
÷هیچی نشده میترسی؟ مونده هنوز...

و این حتی لرزش بدنش رو دوبرابر کرد. میخواست حرف بزنه و عذر خواهی کنه. واقعا ترسیده بود. ولی توان حرف زدن نداشت فکش قفل بود و روی تکرار برخورد دندون هاش اصرار داشت.تنش از فشار رایحه و عصبانیت آلفاهاش درد میکرد . مثل آدمی بود که توی یه اتاق با دیوار های محرک زندونیه و زندانبانش تصمیم گرفته بین دیوارها لهش کنه. هر لحظه احساس خفگی و درد بود که تو بدنش جریان پیدا میکرد.

کای همین رو میخواست. انتقال نهایت ترس به سهون. انقدر از دستش عصبانی بود که فقط با فکر تنبیهش آروم میشد. و برای کسی که همیشه میتونست روح بقیه رو آروم کنه، بهم ریختن روح دیگران تنبیه مختص به خودش بود. راضی از نتیجه ی به دست اومده به مردی که قرار بود آزمایش رو بگیره اشاره کرد سمتشون بیاد.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now