⓶⓻

1.8K 406 966
                                    

سلااااام به همگی😍❤
امیدوارم حال دلتون خوب باشه😘
سهونی گفته آخر هفته خوبی داشته باشین ولی چون ما اول هفته ایم اینطور برداشت میکنیم که بهمون گفته تا آخر هفته روزای خوبی داشته باشین😍❤🤩

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

صورتش رو دوباره نزدیک به دهانه ی لیوان کرد و با بوی عجیبی که زیر بینیش پیچید، چهره اش جمع شد و سرش رو عقب کشید.
●توش چیه؟!

چان درست صندلی کنار سهون و رو به امگاش نشسته بود. تمام عکس العملش رو با دقت دید و لیوانی که در حال دور شدن بود رو با گذاشتن دستش روی دست سهون، دوباره بهش نزدیک کرد:
×چیز بدی توش نیست... فقط بخورش!

البته تقریبا مطمئن بود چیزهایی که اون معجون انرژی زا رو ازش درست کرده، از نظر سهون بَده ولی قرار نبود بهش بگه مخلوط این مایع عجیب چیه؛ حداقل شک نداشت به محض گفتن تخم مرغ خام، کل زحماتش هدر میره و کل محتویات لیوان تو سینک خالی میشه!

سهون نگاه مرددش رو بین آلفا و لیوانی که بهش نزدیک شد، رد و بدل کرد. از صبح که بیدار شده بود، شدیدا احساس کسلی و خالی بودن می کرد. حس هیچ تحرکی نداشت و فعالیت های بیش از حد آلفاهاش گیجش کرده بود! آلفای کنارش تمام خوراکی های برنامه ریزی شده رو به خوردش داده و حتی از یک جوانه ی گندم کوچک هم نگذشته بود. شدیدا احساس پُر بودن می کرد اما آلفا هیچ بهونه ای برای نخوردن، قبول نمی کرد.

آلفای کوچکتر رو از وقتی بیدار شد، اصلا ندید. فقط گهگاهی صدای خفه اش بلند می شد که می پرسید فلان لباس رو بردارم؟! یا تا کی وقت دارم؟! سوال هایی که علامت سوال بزرگی تو سر سهون به وجود می آوردن و البته غرغر هایی که بیشتر بهش میخورد زیر لبی باشه اما با تمام توان بلند گفته می شد که همه بشنونش.

صدای اعتراض دوباره اش، حواسش رو از مایع عجیب و غریب داخل لیوان پرت کرد. سر و گردنش رو به سمت راست آلفای مقابلش کشید و نگاهش رو به در باز اتاق مشترکش با آلفاهاش برگردوند:
+چرا همیشه من باید اینکار رو بکنم؟! تهش هم غر میزنن این رو نیاوردی، اون رو نیاوردی! اصلا تنهایی اینهمه لباس و وسیله رو چطوری بچینم؟! واقعا کجا به کوچیکترین عضو خانوادشون انقدر زور میگن؟! کجا انقدر از برادر کوچیکترشون کار میکشن؟! انگار نه انگار که من حالم خوب نیست!

چان چشم هاش رو از غرغرهای همیشگی کای تو حدقه چرخوند اما با دیدن عکس العمل امگای فضولشون، تای ابروش رو بالا انداخت. طوری که گردن کشید تا منبع صدای کای رو با چشم های گرد شده ببینه، به شدت بامزه اش کرده بود. لب پایینش رو به دندون گرفت تا صدای خنده اش صحنه ی جالب روبروش رو خراب نکنه. نگاهش به لیوانی که انگشت های هردوشون دورش حلقه زده بود، کشیده شد و با ریز کردن چشم هاش، موذیانه اون رو به لب های سهون نزدیک کرد.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now