سلاااااام😍❤
با اپدیت های خوشگل میونی، جونگین، سهون، چانیولی چه میکنین؟!
من عاشق روزهای پر اپدیتم😭❤
ولی بگما، از همین الان دلم برای دیدن جونگین خیس رفت😐 شما قراره هارا رو از دست بدین😔♡♡♡♡♡♡
لوهان رو به آرومی روی تخت گذاشت. بدنش به خاطر آزمایشها بوی بیمارستان گرفته بود اما بکهیون نمیخواست بیدارش کنه. احتمالا اون حتی از خودش هم خستهتر بود. پتو رو از زیرش با کوچکترین جابجایی بیرون کشید و تا سینههای لوهان رو باهاش پوشوند. کنارش روی تخت نشست و با خستگی تک تک اجزایی که کل روز فقط نگرانی رو منعکس میکردن و حالا فقط آروم گرفته بودن رو از نظر گذروند.
نگاهش خسته، ترسیده و نگران بود! دستش رو جلو برو و موهای روی پیشونیش رو کنار زد؛ آماده کردن جای مناسب برای قرارگیری لبهاش! چشمهاش رو بست، لبهاش رو به پیشونیش فشار داد و از عمق وجود عطر شکوفه گیلاسش که با الکل مخلوط شده بود رو به ریههاش کشید! نفسش رو حبس کرد تا اون عطر توی همهی وجودش جریان پیدا کنه اما ریههاش اجازه ندادن. بیرون دادن بازدمش با قطره اشکی همراه شد که از گوشهی چشمش پایین چکید.
صدای در باعث شد سریع عقب بکشه و با دستش اشکش رو پاک کنه. چرا تنهاشون نمیذاشتن؟! دلش نمیخواست کسی رو ببینه و الان هر چیزی میتونست باعث تخلیه عصبانیتی بشه که سه هفته به خودخوری گذشته بود. کلافه از تخت بلند شد و سمت اتاقک لباسها رفت.
سوهو بعد از کمی صبر و نگرفتن جوابی، با احتیاط در رو باز کرد. نگاهش به محض ورود به اتاق روی جسم خوابیده لوهان کشیده شد اما اثری از بکهیون ندید. با نگاهی که اطراف رو برای پیدا کردنش میگشت در رو پشت سرش به آرومی بست. صدای ریز جابجایی وسایل از اتاقک لباسها حواسش رو به اون سمت جلب کرد. قدمهاش رو به اون سمت برداشت و زمانیکه به چهارچوب اتاقک رسید، بکهیونی رو دید که در حال پوشوندن بالاتنهاش با یک تیشرت سفید رنگه!
*بک...بکهیون با بیحوصلگی و بدون اینکه حتی نگاهش رو به پدرش بده، قبل از ادامهی حرفهاش جوابش رو داد:
-باور کن الان نه حوصلهاش دارم، نه انرژیش رو که به خاطر رفتارم با عزیزدردونهات بخوای بحث کنی!با تنهی محکمی، از کنار پدرش که با دهنی باز و مبهوت خشکش زده بود، گذشت. حتی حوصلهی عوض کردن شلوارش رو نداشت. بین تمام فشارهای روانیش، بیکاری یک سنگینی مضاعف بود. پشت میز مطالعه کوچک اتاق نشست و برای بار هزارم خودش رو مشغول خوندن کتاب قوانین کرد. شاید تک تک کلماتش رو حفظ کرده بود اما برای فرار از همه چیز نیاز داشت حواس خودش رو پرت کنه. دستهاش دو طرف پیشونیش، سر سنگینش رو نگه داشته و اخم ظریفی برای تمرکز روی پیشونیش نشسته بود. به حدی احساس ناخوش احوالی میکرد که خط اول رو ده بار خوند و نفهمید. تا زمانی که دست پدرش دور شونههاش حلقه شد، حتی نفهمید که در حال خوندن مداوم یک جمله است.
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧
Werewolf•عنوان | محدودیت •کاپل اصلی | کریسهون، چانهون، کایهون (چانکایریسهون) •کاپلهای فرعی | بکسوهان، سولی •ژانر | فانتزی [امگاورس]، امپرگ، تریسام(فورسام)، اسمات، انگست •محدودهی سنی | +۱۸ •تایم آپ | •نویسنده | haratahug/هارا ⚠️لطفا در صورت داشتن مشکلات ر...