⓶⓵

1.9K 408 1K
                                    

سلاااام!😘🖐
عصر شنبه اتون به خیر😍

خب من بعد از اجرای دنس دومینو زنده نیستم!
لعنت این دنس باید با ترکیب سکای اجرا شه😭😭😭
به امید اجرای دونفرشون شمع روشن کنین👀🍑

کمی که جلوتر بریم ادامه ی داستان بچگیشون رو میذارم
ولی برای الان
سلام کنین به دنیای بزرگسالی😂

۵۵۵۵ کلمه👀🤓

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

فنجون قهوه رو مقابل پدرش گذاشت و در حالیکه با فنجون خودش سمت دیگه میز رو برای نشستن انتخاب می کرد زمزمه کرد:
-اینجا چیز دیگه ای برای پذیرایی ندارم! اگه بخواین اینجا بمونین میگم قفسه ها رو پر کنن!

حالا بعد از یک ساعت که هر دو از تنش احساسی اولیه خارج شدن، انگار حرف زدن براشون عجیب تر و کنار هم بودن غیرقابل باورتر شده بود. کریس سعی کرد مثل همیشه شکننده ی این سکوت دو نفره باشه.

هیچول تمام مدت چشمهاش رو روی کریسی که نگاهش رو همچنان ازش دریغ میکرد ثابت نگه داشت. برای حرف زدن اومده بود اما آرامشی که از کنار فرزند بودنش گرفت اون رو به سکوت دعوت می کرد. با حرف کریس لبخند کوتاهی زد:
*نه خونه میمونم! صبح که رسیدم فقط وسائلم رو گذاشتم و اومدم! شیوون منتظره!

کریس رو صندلی مقابل نشست. خیره به بخار قهوه اش ، گوشه ی لبش بالا رفت:
-فکر نمی کردم دیگه جایی تو کُره رو خونه ی خودتون بدونین... برای بابا خوشحالم که بعد از سالها کسی متوجه انتظارش شد.

لرزش کوتاه دست هاش از چشم های کریس دور نموند. حرفی که با آرامش بیان شد، قلبش رو همراه با دستش به لرزش انداخت. عادت نداشت کسی به این صراحت باهاش صحبت کنه و کریس پشت خط های تلفن هرگز انقدر رک نبود. اما نمیتونست نگاه مشتاقش رو از تحلیل این آدم جدید بگیره.

*خونه ی من هر جاست که روح و قلبم اونجاست کریس!
لبخند کریس طعم تلخی داشت و جمله هاش تلخ تر:
-قلب و روحی که بودنش حس نشه، با نبودن هیچ فرقی نداره!

بغضی که باعث سوزش بینیش شد رو قورت داد. میدونست تنها مقصر بزرگ شدن تلخی عدم حضورش، خودشه و بس! همیشه فکر می کرد راهی برای جبران پیدا میکنه اما با این حجم سرما، گرمایی هم میتونست مقابله کنه؟! گرمایی برای جبران سرمای نبودنش بود؟! زمزمه ی خفه ای از حنجره اش خارج شد:
*متاسفم...

کریس بلاخره نگاهش رو به چشم های شیشه ای پدرش داد. میخواست اون احساس تاسف رو تو چشم هاش ببینه. میخواست باور کنه واقعا شرمنده است. فقط خودش میدونست بار سنگینی که سالها حمل کرده بود با یک اظهار تاسف تا چه حد میتونست کم بشه. و دید! تمام پشیمونی و تاسف رو دید اما کافی نبود:
-تاسف شما چیزی رو که از دست دادیم برمیگردونه؟!

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now