Mafia's babyboy(Completed)

By vanilla-z

407K 42.6K 9.9K

(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
announcement
11
12
13
announcement
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
announcement
27
.....
28
29
30
پارت جدید نی 🤣
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
announcement
45
vote
47
Fanfic Trailer
48
announcement
🚫⚠️توجه🚫⚠️
hi again

46

5.7K 644 110
By vanilla-z

لایک و کامنت فراموش نشه😍


پدر جانگ کوک: بیبی بالاخره به هم رسیدیم. الان رسیده تر به نظر میرسی.

از صداش انگار شوک الکتریکی بهم وارد شده بود و ضعفِ زانوهام کاملا قابل دیدن بود. اگر دست های مردی که به زور تا اینجا اورده بودم دوره بدنم نبود حتما روی زمین پخش میشدم.
با دیدنش بغضِ لعنتی راهِ گلومو بست و نفس کشیدنم صدادار شد. توی اون کت و شلوار مشکی خیلی شبیه به سیزده سال پیش شده بود. درست زمانی که  دستاش برای باز کردن کمربندش میرفت و من چشمام رو محکم روی هم میذاشتم و از تهِ دلم ارزوی مرگ میکردم.

جلوتر اومد و روبه روم ایستاد . نگاهی به سرتا پام انداخت و با لبخندِ کثیفش بهم فهموند که اتفاقای خوبی درانتظارم نخواهد بود. نگاهم رو به نوکِ کفشم دادم تا زیر نگاهش ذوب نشم.
نمیخواستم مثل قدیم ضعیف باشم ولی ناخوداگاه قطره اشکی روی نوک کفشِ تقریبا کثیفم ریخته شد. اون قطره ی کوچیک و زلال روی کفشم غلطید و روی زمین افتاد.
نمیخواستم ضعیف باشم ولی بودم.
من فروخته شده بودم. من برده ی کسی شدم که باعث تک تکِ دقایقِ سختم بود.

انگشتای کشیده اش رو نزدیک صورتم اورد. صورتم رو عقب کشیدم ولی نمیتونستم ازش دوری کنم چون دستای یک مردِ غول پیکر نگهم داشته بود.
دستای کثیف و زبرش رو روی گونم کشید و بعد چندبار طول لب هام رو طی کرد.

:دهنتو باز کن!

مثل همیشه دستور داد. لبهام رو محکم به هم فشردم و به چشم هاش خیره شدم. میخواستم قوی باشم و باهاش مخالفت کنم که مشتش درست توی شکمم فرود اومد. از درد خم شدم و لبم رو محکم گاز گرفتم.

: قانون هامو یادت رفته؟ بزار یک بار دیگه بهت یاداوری کنم تو به حرفام گوش میکنی و تنبیه نمیشی وگرنه پسر بد بودن تاوان سنگینی داره. تو نمیخوایی که زیرم به صبح نرسی؟ اوففففف نمیتونم یک لحظه هم صبر کنم.

و بعد به زور دوتا از انگشت هاشو داخل دهنم برد. بی حرکت موندم. زبونم رو کفِ دهنم شل کردم و حتی به خودم زحمتِ تکون دادنش روهم ندادم ولی اون انگشت هاش رو تکون میداد . وقتی بی میلیِ من رو دید انگشت هاش رو بیرون کشید با دستی که خیسی بزاقم هنوز روش بود سیلی محکمی بهم زد. انقدر هرزه ای که باید سیلی با براقِ خودت بخوری.

مطمئن بودم این حرفا رو میزد تا تحریک بشه و واقعا هم میشد. دستِ خیسش رو به همه جای صورتم مالید تا دستش رو خشک کنه و بعد چند قدمی عقب رفت.

: باید صبر کنیم.باید مهمونمون برسه. بازی همین جا تموم نمیشه من فقط تورو نمیخوام من هردوتون رو باهم میخوام .

به سمت پله ها برگشت و تو راه بلند داد زد: امروز روزه تقاصه روزه تاوانه.

خنده دار نبود؟ کی باید تاوان میداد دوتا بچه یا یک تجاوزگر حیوون؟

Jungkook's P.O.V

سیگاره بعدی  رو روشن کرد ‌. درست نمیدونستم این چندمیه ولی غبارِ داخل ماشین بیانگر این بود که بیش از چهار نخ کشیده بودم.

هر چند دقیقه یک بار به خودم فحش میدادم که چرا ردیاب بهش نبستم. ردیابی که خودش از وجودش خبر نداشت.
هیچ کس به حماقتش اعتراف نمیکنه مگراینکه کار از کار گذشته باشه. درست مثل حماقت من.
گروه از گشتن زیاد و بی نتیجه بودن همه ی کارها خسته شده بودن. میتونستم نگاه هایِ پر از فحش یونگی رو ببینم .
از ماشین پیاده شدم و به همه دستور برگشت رو دادم. بی فایده بود گشتن دنبال جیمین درست مثل گشتن برای سوزن تو انبار کاه بود.
جین خودش رو به من رسوند و سرم فریاد کشید: پس جیمین چی میشه؟

پُکِ دیگه ای به سیگارم زدم و به سمت ماشین برگشتم که به سرعت به ماشین کوبیده شدم.

جین: میشه برای یک بارهم که شده درست جواب بدی؟

سیگارم رو با حرص روی زمین چند سانت اونطرف تر پرت کردم و یقه اش رو گرفتم و گفتم:میگی چیکار کنم که نکردم؟ نمیفهمی برای من از همه سخت تره؟ من عاشقشم و الان نمیدونم تو کدوم قبروستونی گرفتاره. ما نمیتونیم گیرش بیاریم .

با دستم به عقب هولش دادم و سوار ماشین شدم. به خاطرِ دودِ سیگار تک سرفه ای کردم و دستور حرکت رو دادم. باید برمیگشتیم تا من به دردِ خودم تو تنهایی بمیرم.
ماشین راه افتاد . هرچقدر به خونه نزدیک تر میشد دلم برای جیمین تنگ تر میشد‌.
چطور میشد خونه ای که جیمین توش نبود رو تحمل میکرد ؟ چطور میتونست بهانه ی زندگیش رو از دست بده و باز هم ونفس بکشه؟

تلفنم زنگ خورد. اولین زنگ رو جواب ندادم. حوصله ی هیچ مخاطب ناشناس و حتی مخاطب شناس رو نداشتم. بهتر بگم خوصله ی نفس کشیدن هم نداشتم.
دومین بار زنگ خورد با عصبانیت جواب دادم.

-عوضی هرکی هستی نمیفهمی جوابتو نمیدم یعنی زنگ نزن.

:جانگ کوکا.

با صداش انگشتام یخ کرد و سنگینیِ تلفن دوبرابر شد. این امکان نداشت .

: خبر خوشی دارم برات. مطمئنم خوشحال میشی. قراره شب نشینیِ سه نفره داشته باشیم. پس اگه میخوای جیمین رو زنده ببینی تنها. تاکید میکنم تنها بیا به این ادرس.

به پشت سرم نگاه کردم. دورو برِ ماشین فقط ماشین یونگی بود. لعنت! باید تنهایی میرفتم.
رو به راننده گفتم: برو به این ادرس و مطمئن شو همه اشون رو گم کنی.

بله قربانی گفت و مسیرش رو عوض کرد.
نمیدونستم باید به افراد میگفتم یانه.
شاید بهتر بود ندونن چون مسلماً دنبالم میومدن و درصد زنده موندن جیمین رو کم میکردن.
تو کل مسیر به پنجره خیره شده بودم و خیابونای لعنتی رو بدون اینکه توجه ای بهشون کنم نگاه کردم. درست مثل وقتی شدم که به چیزی خیره میشم و هیچ فکری نمیکنم. ذهنم به سرعت خالی از هر دغدغه و فکری میشه و یهتر بگم مغزم قفل میشه. قفلی که کلید نداشت.
فکر کردن به هیچ چیز خیلی وحشتناک تر از فکر کردن به جیزهای دیگه است.
فقط مرده ها هیچ فکر نمیکنن و وقتی یک ادمی که نفس میکشه به هیچ چیز فکر میکنه یعنی اون فرد مُرده ولی فقط نفس میکشه. نفس کشیدن وقتی مردی هیچ فایده ای نداره فقط اکسیژن اضافی مصرف میکنی.
درست میدونیتم قراره چه اتفاقی بیافته. قراره مثل همیشه به زجیر کشبده بشیم و تا خودِ سحر تو خیسی و ناله هامون غرق بشیم. قراره یک بار دیگه نجاست رو به جون بخریم و تن به ذلت بدیم.
میتونستیم تحمل کنیم؟
میتونستیم بهش فکر نکنیم و فقط ماهیچه هامون رو شل کنیم و درد رو به جون بخریم؟
شاید الان دیگه نه!
الان که غرورمون شکل گرفته بود تحمل ذلت سخت بود.

گوشیم رو یه راننده دادم و بعد از مکالمه ی کوتاهی بهش گفتم منتظرم بمونه.
دستای لرزونم که سعی داشتم محکم نگهشون دارم رو به شمت دستگیره ی در بردم و بازش کردم.
روبه روم خونه ی ویلایی بزرگی بود. من این مرد رو زندانی کردم پس اینجا چیکار میکرد؟
دستای مطمعناً سردم رو روی زنگ گذاشتم و فشارش دادم. در تقریبا چند ثانیه بعد باز شد.
مردی که چشمای رنگی و موهای جوگندمی داشت به انگلیسی کفت: آقای جئون خوش امدین.

وارد شدم و بدن سنگینم رو به زور داخل خونه کشیدم. سکوت عجیبی داخل خونه بود به طوریکه فکر کردم هیچ کس اینجا زندگی نمیکنه و ادرس رو اشتباه اومدم. چند دقیقه ای رو سردرگم ایستادم و بعد به سمت صدای پا برگشتم.
قد بلند و بدنِ پیر شده اش جلوی چشمام ظاهر شد. نگاهی به کت و شلوار اتو کشیده اش انداختم. هنوزم تو خونه رسمی میپوشید.
دستای لرزونم رو پشت بدنم قایم کردم و ته مونده های جراتم رو جمع و جور کردم و کفتم: جیمین کو؟ اومدم ببرمش.

خندید. انقدر پر سروصدا که موهای بدنم سیخ شد.
بریده بریده لابه لای خنده هاش گفت: شوخ طبع شدی.

ناخن انگشتم رو توی گوشت دستم فشردم.
خنده اش قطع شد .
: جانگ کوکا اگه میدونستم قراره انقدر تیکه بشی هیچ وقت ولت نمیکردم.همیشه به نظرم تو یک تیکه گوشت به دردنخور میومدی. لاغر مردی و ضعیف. ولی حالا بزرگ شدی و هیکل خوبی داری. حتی لب های نازکت پرتر شده. میدونم اون دهن کارهای زیادی میتونن انجام بدن تا منو به اوجم برسونه.

-من دیگه اون پسر بچه ای که به حرفت گوش میکرد و ازت میترسید نیستم.

: میتونی گوش ندی تا یه گلوله حرومِ دوست پسر سکسیت کنم و البته میتونی بهم گوش بدی و شبِ سه نفرمون رو به بهترین نحو بگذره.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سلاممممم
خوبین عشقاااااااااا
مرسی از کامنتای خوبتون تو پارت قبل که البته سرفرصت جواب همه اشونو میدم.

کسی هست که بتونه یه تیزر برای فیک درست کنه؟
من خودم تو فیلم ساختن افتضاحم😂
اگه کسی هست بهم پیام بده.

یه مسئله مهم من چندین پارت قبل گفته بودم یه پارت دیگه مونده ولی دیدم نمیخوام بعد از ۴۶پارت داستان رو با یه پایان ضعیف زیرسوال ببرم پس به فیک چندپارت دیگه هم اضافه کردم.

نوشتن فیک بعدی هم فعلا به تعویق افتاده چون موضوع اونم تجاوزه ولی نه به اینجور شاید اپش نکنم چون تکراری میشه.
البته داستان کاملا متفاوته و یونگی به احتمال زیاد با شخصیتش منفی هست و فقط بحث تجاوز نیست و کلی جرم و جنایت دیگه هم داره ولی خب بازم تجاوز داره شاید پابلیش نشه شایدم بشه نمیدونن🤔
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️

Continue Reading

You'll Also Like

21.6K 3.6K 36
پسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ:...
133K 18.4K 28
[ تمام شده ] تهیونگ خسته از دست دخترایی که بهش پیشنهاد میدادن یه دروغ بزرگ میگه و این وسط مجبور میشه از دوست صمیمیش بخواد که نقش دوست پسرش رو بازی کن...
407K 46.9K 39
💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر...
247K 34.2K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...