Mafia's babyboy(Completed)

By vanilla-z

407K 42.6K 9.9K

(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
announcement
11
12
13
announcement
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
25
26
announcement
27
.....
28
29
30
پارت جدید نی 🤣
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
announcement
45
vote
46
47
Fanfic Trailer
48
announcement
🚫⚠️توجه🚫⚠️
hi again

24

6.2K 756 167
By vanilla-z

از اونجایی که قول داده بودم آپ میکنم ، آپ کردم😂
لذت ببرید😉
-----------

سرم رو بالا آوردم که سردی اسلحه رو روی پیشونیم حس کردم.
درست مثلِ وقتیکه توی کلاب دیدتم.

گفت: اگه انقدر مشتاقِ مرگی من میتونم بهت هدیش بدم.

پلکام رو روی هم گذاشتم .
ترسیده بودم اما پایان این داستان از ابتدا معلوم بود و من فقط یک احمق بزرگ بودم که فکر میکردم میتونم سرنوشتم رو تغییر بدم .

بریده بریده گفنم: پ...پس معطلِ ...چ..چی هست..ی؟ زود..تر این....زند..گیِ نکبت..بارم ...رو...تموم...کن.

سرِ اسلحه رو بیشتر به پیشونیم فشار داد و گفت: تو منو بازی دادی. درصورتیکه من نقشی تو زندگیت نداشتم.

پوزخند زدم و به این فکر کردم که جانگ کوک نقشِ اول رو داشت.

+تا کی باید تاوان کارایِ یکی دیگه رو بدم؟ توی لعنتی چرا واردِ زندگی کوفتیم شدی و باعث شدی برای چند روز، فقط چند روز باور کنم منم میتونم خوشبخت بشم.

-تمومش کن لعنتی.

قهقه ی هیستریکیی وسطِ گریه اش زد و گفت: خیلی مشتاقی.

بارِ دیگه جاده تو سکوت فرو رفت.

بعد از چند دقیقه اسلحه اش رو روی زمین پرت کرد و جلوم زانو زد. صورتم رو تو دستاش گرفت و چشماش فقط به چشمام قفل شده بود و اشکاش گونه هاش رو خیس کرده بودن.
دیدنِ اشکای جانگ کوک همونقدری روحم رو شکوند که اشکای پدرم شکوندم.
هردوشون ابهتی داشتن که باعث میشد قلبم براشون بلرزه.
هردو مهربون بودن ولی ظاهرشون رو حفظ میکردن.

صداش باعث شد افکارم رو کنار بزنم.

+میدونم پدرم باعثِ مرگِ خانواده ات شده ولی چرا خواستی از من انتقام بگیری؟ من چه گناهی کردم که ناخواسته پسرِ اون حیوون صفت شدم؟

تعجب کردم.
یعنی نمیدونست؟
یا شایدم داشت بازیم میداد.
یا شایدم میخواست یه بار دیگه خردم کنه.

+نامجون هیانگ همه چیز رو بهم گفت. اهل بوسانی و پدر و مادرت توسطِ پدرم تو سانحه ی رانندگی کشته شدن و پدرم به خاطرِ پولش هیچ تاوانی نداده و داداشت جون وو (joon woo) که فقط دوازده سال سن داشته خودکشی کرده. برادر دو قلوت بوده نه؟

معنیِ حرفاش رو نمیفهمیدم.
پدر و مادرم توی خونه کشته شدن و من اصلا برادر نداشتم.
جون وو دوازده سالش بوده؟ درست مثلِ من.
علاوه بر تغییرِ مرگِ پدر و مادرم عضوِ جدیدی ام واردِ زندگیم شده بود.
جون وو!
شخصیتی که اصلا وجود خارجی نداشت ولی جانگ کوک ازش به عنوان برادر دوقلوم نام برد.

سر در نمی آوردم. اینا یعنی چی؟
چرا هیچ چیزش شبیهِ زندگیِ من نبود؟

-تو اینارو از کجا میدونی؟

+نامجون اطلاعاتت رو دراورده ولی اسمی از تو برده نشده بود. یعنی نامجونی میگفت اطلاعاتت رو به سختی دراورده ولی همه چیز عجیب به نظر میرسه.

عجیب؟
چرا هیچ کدوم از اطلاعاتی که داشت درست بود؟
چرا اسمی از من برده نشده بود؟
امکان داشت اشتباهاً اطلاعاتِ یکی دیگه رو پیدا کرده باشن.

انگشتش رو روی گونه ام کشید و گفت: من هیچ وقت به فرزندِ اون پدر بودن افتخار نکردم. من بی گناهم.

بی گناه؟
دلم میخواست تو صورتش داد بزنم و بگم تو گناهکاری.
گناهکاری وقتی دیدی و سکوت کردی.
گناهکاری وقتی شکنجه ام کردی.
گناهکاری وقتی اسلحه ات رو سمتم گرفتی.

+من عوض شدم و دیگه هیچ ارتباطی با اون مرد ندارم.

برام مهم نبود . جفتشون باید تقاص میدادن.

+من نمیخوام بکشمت. نمیخوام از دستت بدم‌

لباش رو روی لبام گذاشت و اروم و طولانی بوسیدم انگاری هیچ فردایی برامون وجود نداشت.

سرش رو عقب اورد و با چشمای اشکی و پف کرده نگاهم کرد و گفت: من بهترین مردِ این دنیا نیستم ولی میتونم برای تو بهترین بشم.

با انگشت اشارش موهام رو به پشتِ گوشم برد و ادامه داد: میدونی به چی فکر میکنم؟ میتونیم باهم بریم دیرنی لند یا اینکه میتونیم تمامِ کشور رو بگردیم و یا میتونیم یه خونه ی ساحلی تو بوسان بخریم و یا هرکاری که تو بخوای.

+من فقط میخوام شاد باشم.

اما نه با جانگ کوک.
نمیخوام هر روز صبح کنار کسی چشم باز کنم که میتونم تو چشمای تیله ایش درد کشیدن مادر و پدرم رو ببینم.
نمیخوام ببینمش .
حتی از اینکه بهت نزدیک شدم هم پشیمونم.
پشیمون بودم از تک تک عشوه هایی که ریختم تا نگاهت رو جلب کنم.

+اصلا بیا قمار کنیم. اگه من بردم تو باید با من بمونی و اگه باختم هرچی تو بگی رو قبول میکنم.

با یاد اوریِ اون شب بدنم لرزید.

((+بشین

بالاخره صداش رو شنیدم ،صدای سرد و جذابش . صدا از پشت سرم میومد ولی من از ترسم حتی نمیتونستم برگردم و باهاش روبه رو بشم. به خودم گفتم :نه جیمینی الان وقتش نیست . باید محکم باشی و کارت رو به خوبی تموم کنی . تو منتظر همین لحظه بودی، لحظه ای که با جئون جانگ کوک رو در رو بشی. باید قوی باشی.

صدای قدمهاش رو شنیدم که بهم نزدیک می شد، قدمهاش انقدر محکم و استوار بود که فکر میکردم هرلحظه زمین زیر پام خراب میشه. چند ثانیه نشد که موهام عقب کشیده شد و صورتش رو در چند سانتی صورتم اورد.

+دوست ندارم حرفم رو دوبار تکرار کنم. فهمیدی؟

با درد بهش نگاه کردم که موهای نارنجیم رو بیشتر کشید.

+زبون نداری؟

سعی کردم نفس هام رو منظم کنم ولی موفق نشدم و بریده بریده گفتم: بل...بله

محکم تر موهام رو کشید
+ بله چی؟ فکر کنم بدونی باید چی صدام کنی

-بله...ار...ارب...ارباب

موهام رو ول کرد . دلم میخواست از درد گریه کنم ولی برای مردی به سن و سال من زشت بود پس فقط دوتا دستم رو روی سرم گذاشتم . هرکسی که توی کلاب دیده بودم جانگ کوک رو ارباب صدا میزد. الحق که لقبش خیلی بهش میومد.

به میز قمار وسط اتاق اشاره کرد و گفت: بشین!

بدون هیچ حرفی نشستم پشت میز قمار.

+بلدی بازی کنی؟

نگاهم رو انداختم پایین

-بله بلدم.

+ شرط چی؟ چقدر میزاری وسط؟

-ولی آقا من چیزی ندارم که بخوام سرش شرط ببندم.

+پس سر زندگیت شرط ببند.

با چشمای درشت شده نگاهش کردم .

-یعنی چی آقا؟من نمیفهمم.

قهقهه بلندی زد

+اگر بردی که زندگیت رو میبخشم به خودت ولی اگر باختی همینجا با یه گلوله میکشمت.

دستام یخ کرد، خون هم از رگ هام فرار کرد . لبخند از روی لبام محو شد و مغزم error داد. لعنت به من. چرا خواستم بهش نزدیک بشم؟ چرا این تنها راه بود؟

-ولی آقا من نمیتونم سرِ زندگیم بازی کنم.

بلند شدم برم که با اسلحش سرم رو نشونه گرفت.

+پس همین الان میکشمت من رو باش که خواستم بهت لطف کنم و یه فرصت طلایی بهت بدم.

سرم رو انداختم پایین و برگشتم پشت میز نشستم. درهرصورت قرار بود بمیرم پس باید از این فرصت استفاده میکردم و زندگیم رو نجات میدادم.

بازی خیلی زود تموم شد و من فقط به میز بازی نگاه میکردم .حتی ده دقیقه هم طول نکشید و باختم. چقدر غمیگین بود که قرار بود بمیرم اونهم بی گناه. اشک تو چشمام حلقه زده بود . سردی اسلحه رو روی پیشونیم حس کردم. صداش رو شنیدم که تو این لحضات اخر دست کمی از خنجر نداشت: جلوی اشکاتو نگیر !)))

حالم ازش بهم میخورد.
خودخواهه عوضی!

بلند داد زدم: زندگیِ من سرگرمی و بازیِ تو نیست.

جانگ کوک که از لرزشِ بدنم ترسیده بود گفت: اروم باش. اصلا حرفم رو پس میگیرم فقط سعی کن حمله ی عصبی بهت دست نده.

Jungkook's P.O.V

چندین دقیقه ی پیش ، مکالمه ی بین نامجون و جانگ کوک

نامجون: کوک این اطلاعات خیلی درهمه .

+یعنی چی درهمه؟

نامجون: یه جورایی شک دارم که جیمین ربطی به این موضوع داشته باشه. یه جورایی جیمین هیچ هویتی نداره.

+ واضح بگو.

نامجون: خوب گوش کن. من خیلی هویتِ پارک جیمین رو جستجو کردم ولی نتونستم چیزی پیدا کنم ولی خوشبختانه یه خبری رو پیدا کردم که ممکنه به جیمین ربط داشته باشه چون فامیلیِ جیمین درست با فامیلیِ این خانواده یکیه.

+خب خبرو بگو.

نامجون: خبر اینه که یه روزی یه زن و مرد تصادف میکنن که فامیلیه مردی که تصادف کرده پارک بوده و مقصرِ اصلی که پدرِ تو بوده تبرئه میشه. چند روز بعد از تصادف جنازه ی پسر بچه ای به نام جون وو تو رودخانه  پیدا میشه که دلیلِ مرگش خودکشی بوده ولی بیشتر شبیه به قتل بوده ولی دادگاه رای به خودکشی داده و پرونده رو بسته که این پسرِ همون مردیه که تو تصادف مرده. همین!

+خب اینا چه ربطی به جیمین داره؟

نامجون: نکته همینه جیمین هیچ هویتی نداره و من حدس میزنم جون وو همون جیمینِ که به قتل رسیده.

+پس چجوری جیمین زنده است؟

نامجون: چون اون جنازه اصلا برای جیمین نبوده و هر خری میتونه با نگاه کردن به صورتِ اون بچه و جیمین متوجه ی فرقشون بشه.

+اسمِ کاملِ اون مرد چی بوده؟

نامجون : چانگ هو(chung ho)

اوهومی گفتم.

نامجون: جانگ کوک اون پسر با هدفِ انتقام بهت نزدیک شده پس زودتر کارش رو یک سره کن.


Jimin P.O.V

جانگ کوک اطلاعاتِ درستی ازم نداشت .
با فکرِ نقشه ی جدیدم لبخندی زدم و خودم رو برای جنگِ واقعی آماده کردم.
اگر نمیتونست من رو بکشه پس من اونو میکشم.

شاید هیچ وقت خودم رو برای اینکار نبخشم ولی اینجا میدونِ جنگ بود پس تو چشماش نگاه کردم و گفتم: درسته که اولش با هدف انتقام سمتت اومدم ولی الان....

حرفم رو خوردم.

-ولی الان عاشقت شدم . پس منو بکش و هردومون رو از این عشقِ لعنتی خلاص کن.

تازه بازی شروع می شود.

-----------

نظر فراموش نشه😁😊

اینم یه پارتِ رمزآلود 😂



Continue Reading

You'll Also Like

25.9K 3.4K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
18.5K 3.1K 19
كابوى كيم، مرد عياش و قماربازى كه يكشنبه‌ شب‌هاى آخر هر ماهش توى كازينو و روی تخت‌ گرمش سپرى می‌شد، این بار طعمه‌ی جدید و بازنده‌ی میز و تختش رو پیدا...
135K 15.6K 35
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
14.4K 3.3K 14
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...