Mafia's babyboy(Completed)

By vanilla-z

407K 42.6K 9.9K

(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
announcement
11
12
13
announcement
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
announcement
27
.....
28
29
30
پارت جدید نی 🤣
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
announcement
45
vote
46
47
Fanfic Trailer
48
announcement
🚫⚠️توجه🚫⚠️
hi again

14

7.6K 861 163
By vanilla-z


Jimin P.O.V

از زمانی که تویِ صورتم  داد کشید و بهم گفت از اتاق گم شم بیرون یک ساعت گذشته بود و دیگه صداهای فریادش و شکستن وسایلِ اتاق قطع شده بود.
دوئلی تویِ ذهنم به پاشده بود. باید میرفتم تو یا بیرون میموندم؟

خبری از تهیونگ و جین نبود و به احتمال زیاد بیرون رفته بودن وگرنه تهیونگ خودش رو به سرعت برق و باد به جانگ کوک میرسوند.
دستم رو رویِ دستیگره ی دَر گذاشتم .
اگر تنبیهم کنه چی؟
مگه نشنیدی که گفت بیرون برم؟
نکنه بلایی سرِ خودش آورده باشه؟ خب آورده باشه به من ربطی نداره.
ولی اگه خودش خود به خود میمرد خوشحال نمیشدم، من باید ازش انتقام میگرفتم .
باید تک تک اون روزایی که تحمل کردم رو تحمل کنه.
دستگیره رو کمی فشار دادم ولی نه به اندازه ی باز شدنِ در.

اگه مثلِ دیشب روانی میشد و بخواد خفه ام کنه چی؟

دستگیره رو بیشتر فشار دادم.

اگه اینبار خنجرش رو تویِ  بدنِ من فرو کنه چی؟

در رو به اندازه ی هیکلِ خودم باز کردم و وارد شدم.

اولش فقط وسایلِ خُرد شده چشمم رو گرفت و بعد جانگ کوکی که روی زمین نشسته بود و زانوهاش رو تو بقلش گرفته بود. پلکاش رو محکم به هم فشار میداد.  درست‌ شبیهِ پسر بچه های کوکچولو شده بود.

با ترس صداش زدم: ارباب!

پلکاش رو باز کرد . چشماش توی چشمام قفل شده بود و این باعث میشد به خودم بلرزم.

-حالِت یعنی حالتون خوبه؟

با صدای خش دار گفت: خیلی سخته که برده ی جنسی باشی؟

چی باید میگفتم؟
آره سخت بود!
سخت بود که چند تا وحشی بهت حمله کنن.
سخت بود دستای کثیفشون به هرجایی از بدنت بخوره.
سخت بود که بهت دستور میدادن و تو باید انجام میدادی.
سخت بود برآورده کردن امیال جنسی دیگران
سخت بود که از دردی که زیرِ شکمت پیچیده بود نتونی بخوابی.
همه ی اون روزای لعنتی سخت بود ولی تو حتی نمیتونی تصورش رو هم بکنی که  چقدر سخت بود.
تو خودت اربابی تو درست مثلِ همون عوضیا هستی.

+به نظرت من بدبخت به نظر میرسم.

نه!
توی دلم به حرفش جواب دادم

+تا حالا به این فکر کردی که کاش اصلا به دنیا نمیومدی؟

لبه ی لباسم رو توی مشتم گرفتم و دوباره تویِ دلم گفتم: تقریبا هرشب.

اشاره کرد تا به سمتش برم ولی قبلش گفت: مواظب باش به خودت آسیبی نرسونی

نگرانم بود یا فقط نمیخواست به برده اش آسیبی برسه؟

آروم و با احتیاط قدم برمیداشتم تا پام رویِ شیءِ تیزی نره.

بالاسرش که رسیدم پاهاش رو باز کرده بود.
بالاتنه اش هنوزم لخت بود و باند رو از روی بازوش برداشته بود.
حواسم  به زخمِ روی بازوش و مهارت بالای تهیونگ توی بخیه زدن بود که بازوم رو کشیده شد . درنهایت روی پاهای جانگ کوک فرود اومدم.  رون های کلفتش حسِ خوبی رو بهم منتقل میکرد. در کل جانگ کوک یک مردِ ایده آل بود نه برای من .
برایِ من جانگ کوک همون پسر بچه ای بود که بخندام رو دزدید.
همون آدمی که با اسلحه اش زندگیم رو نشونه گرفته بود.

جانگ کوک، انگشتاش رو روی کبودیِ گردنم کشید .

+ از من متنفری نه؟

آره

+وقتی جواب نمیدی یعنی ازم متنفری.

سکوت.

+جیمین تو تویِ زندگیِ من یک اشتباه بودی. کاش هیچ وقت نمیدیمت.

این آرزوی منم بود. ‌
کاش هیچ وقت تو اون روزِ کذایی پیدات نمیشد.
کاش مثلِ هردو نفرِ معمولیِ دیگه با یک اتفاق قشنگ عاشقِ هم میشدیم.
کاش!

+من فقط  به تو آسیب میرسونم.

میدونست؟
میدونست که زخمی که بهم زده بود هیچ وقت بهبود پیدا نمیکرد؟
میدونست هیچ وقت نمیبخشمش؟
نه نمیدونست؟ نمیدونست وگرنه انقدر وقیحانه کنارم نبود.

دستش رو روی لبام کشید . از درد هیسی کشیدم.

+قطعا دیشب با یک حیوون روبه رو شدی.

حیوونِ واقعی رو سیزده سالِ پیش دیدم نه دیشب. من سیزده سالِ که میشناسمت.

سرش رو پایین انداخت.
ناراحتی رو میتونستم از توی چشمام بخونم ولی‌ناراحتی همه چیز رو درست نمیکرد.
ناراحتی زمان رو به عقب برنمی گردوند.
ناراحتی چه فایده ای داشت وقتی سیزده سال باعثِ عذابم شده بود.
ناراحتیش هیچ چیز رو درست نمیکرد.

+جیمینی یادت باشه اگه بازم مثلِ دیشب شدم فقط از دستم فرار کن وگرنه آسیب میبینی.

جیمینی!
حق نداشت اینطوری صدام کنه.
حق نداشت !

با دستش کمرم رو نوازش کرد.
لباش رو کنارِ گوشم آورد و آروم گفت: کاش میتونستم رهات کنم.

بیش از حد گرمم شده بود. شاید به خاطرِ هودیِ جدیدیِ که جانگ کوک برام خریده بود و شاید هم نه...

نگاهم خود به خود به زخمای بدنش برگشت.

جانگ کوک پوزخندی زد و با صداش که غم رو فریاد میکشید گفت: چندشت میشه؟ حالت ازم بهم میخوره؟

دو  دستم رو بالا آوردم و روی سینش گذاشتم. زبریِ زخماش حسِ بدی بهم نمیداد و اصلا چندشم نمیشد.

+ مجبور نیستی به چیزی که دوست نداری دست بزنی.

حالا انگشتای ظریفم رو روی سینه اش حرکت دادم.

-‌ از زخمات بدم نمیاد ولی از اون آدمِ درونت بدم میاد.

نباید میگفتم.
جیمین این چندمین بار بود که گند میزدی.
چرا حرفی میزنی که عصبانیش کنی؟

صورتم رو پایین انداختم تا صورتِ عصبانیش رو نبینم.
آماده ی تنبیه بودم .

جانگ کوک دستش رو زیرِ چونم گذاشت و صورتم رو بالا آورد.

+چشماتو ازم نگیر.

به چشماش زل زدم.

+بهت حق میدم که ازم متنفر باشی.

تلخندم از چشماش دور نموند.

اینبار جانگ کوک سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد: ببخشید که سفرت رو خراب کردم.

و بعد که انگار ایده ای به ذهنش رسیده بود گفت: بریم ساحل Gwangalli؟؟؟؟

- میشه تو خونه بمونیم؟

+ قرار نیست که فقط خونه بمونیم و به در و دیوارای خونه زل بزنیم.

وقتی سکوتم رو دید گفت: لباسای جدیدتو دوست داری؟

-بله دوستشون دارم.

دستش رو دور کمرم حلقه کرد و هولم داد تو سینش.

+لباسای گشاد خیلی بهت میاد.

همیشه فکر میکردم لباسای گشاد باعث‌میشه مسخره به نظر برسم.

+من خیلی گشنمه . به نظرت تو این خونه چیزی برایِ خوردن گیر میاد.

-اره جین هیانگ یخچال رو پر کرده.

اخماش رو تو هم کشیده شد. یعنی حسودیش شد؟ یعنی هنوزم تهیونگ رو دوست داره؟

اروم و با احتیاط از اتاق خارج شدم و جانگ کوک هم بعد از برداشتنِ یک هودیِ مشکی از اتاق خارج شد.
به طبقه ی پایین که رفتیم با سه نفر مواجه شدیم.
تهیونگ و جین و یک پسرِ قد بلند و چهارشونه. گردنش پر از خالکوبی بود و چندین پیرسینگ تویِ صورتش  داشت.برایِ پسری گِی مثلِ من دیدنِ این همه پسرِ جذاب اونم تو چند روز متوالی خیلی سخت بود.

پسرِ قد بلند با دیدنِ جانگ کوک لبخندِ گل و گشادی زد و گفت: پسر خیلی وقته ندیدمت.
بعد هم به سمت جانگ کوکی که درست مثلِ اون پسرِ جذاب لبخند به لب داشت گفت: نامجونی هیانگ دلم برات تنگ شده بود.

اون پسری که اسمش نامجون بود چندین بار محکم پشتِ کمرِ جانگ کوک کوبید و گفت : بی معرفت نباید یه سر بهم بزنی؟

+ تو هم که انگار ماشین و هواپیمای شخصی نداری که تا سئول بیای.

نامجون: تو هم کمتر از من دارایی نداری پس تو چرا پیش قدم نشدی و بهم سر نزدی؟

جانگ کوک با دیدنِ نامجون واقعا خوشحال بود.
نامجون که متوجه ی خیره موندن من بهش شده بود گفت: جانگ کوکی سلیقه ات تو انتخاب دوست پسر حرف نداره. از صدتا دختر هم خوشگل تره.

+هی هیانگ اون دوست پسرم نیست و لطفا دربارش اونطوری حرف نزن.

نامجون خندید و گفت: حالا غیرتی نشو میدونی که من همیشه از دخترا خوشم میومده. بدنِ یک دختر رو به هیچ پسری ترجیح نمیدم. فقط ریزه کاری های بدنِ یه دختر میتونه من رو به اوج برسونه.

+نامجونی هیانگ لطفا انقدر منحرف نباش.

نامجون اینبار طولانی تر خندید و بعد گفت: بیا بریم یه قهوه بزنیم.

جانگ کوک که خیلی از این پیشنهاد خوشش اومده بود به من گفت: آماده باش . برگردم میبرمت ساحل Gwangalli. هیچ بهونه ای رو هم قبول نمیکنم پس آماده باش.

وقتی از خونه خارج شدن به تهیونگ گفتم:این پسره کی بود؟

تهیونگ: کسی که جانگ کوک خیلی دوسش داره. فکر کردم جانگ کوک با دیدنش خوشحال میشه پس صبح با جین رفتیم دنبالش.

برای جانگ کوک نگران بود؟

زیرِ لب اوهومی گفتم و به آشپزخونه رفتم. جین و تهیونگ هم واردِ آشپزخونه شدن و از شکلات صبحانه و نان تستِ روی میز خوردن.

-اونم مافیا بود؟

جین سرش رو تکون داد و گفت: آره یکی از اون کله گنده های بوسان.

خیلی مشتاق دونستنش بودم: کی از همه قوی تره؟ من چندین نفر رو دیدم که اسماشون شوگا و جی هوپ بود و شماها و حالا هم نامجون و البته جانگ کوک.

تهیونگ که عشقِ حرف زدن بود با آرامشِ خاصی گفت: فقط همینا نیستن خیلی مافیای دیگه هم وجود داره ولی خب جانگ کوک باندِ بزرگی داره البته به لطفِ پدرش که یک وحشی و قاتلِ کثیف بود. بعد نامجون رو داریم که بیشتر تو کارِ مواد مخدره و آدم کش نیست. جی هوپ و شوگا توکارِ قاچاقِ انسانن. کلی دختر و پسر به لطفِ این دونفر به کاباره های ناکجا آباد فرستاده شدن. من هم قبلاً تو دم و دستگاه جانگ کوک بودم ولی بعد باندِ خودم‌رو تشکیل دادم و جین هم که توکارِ مواده.

جین چشمکی زد و گفت: الان پول توی آشپزخونه است.

خیلی راحت درباره اش حرف میزدن.
آدم کشی، قاچاقِ انسان و فروش مواد چیزهایی نبودن که انقدر راحت بشه درباره اش حرف زد.

-یعنی گنده تر از باندِ جانگ کوک نیست؟

تهیونگ گازِ بزرگی به نونِ تستی که توسطِ جین به کاکائو آغشته شده بود، زد و گفت: بزرگتر ؟؟ نه !! ولی جانگ کوک یه دشمنِ بزرگ داره.

-اون فرد کیه؟

تهیونگ: یک مردِ آمریکایی که چندین سالِ تو کره مستقر شده. اون مرد واقعا خطرناکه و امیدوارم هیچ وقت دستش به جانگ کوک نرسه .

-اسمش چیه؟

جین: اسمش جانسونِ (johnson) 

تعجب کردم: پس جانگ کوک هم نقطه ی ضعف داره

تهیونگ جوابم رو داد: همه ی آدما نقطه ی ضعف دارن ولی جانسون نقطه ی ضعفِ جانگ کوک نیست.

یعنی نقطه ضعف جانگ کوک چی بود؟

چندبار توی ذهنم اسمِ اون مرد رو تکرار کردم. جانسون
جانسون
جانسون

باید پیداش میکردم اما چجوریش رو نمیدونستم.
بالاخره پیدات میکنم تا هردو به هدفامون برسیم و جانگ کوکِ غرق در خون رو ببینیم.
من نیاز به یک وسیله بودم و جانسون نیتونست وسیله ی خوبی باشه پس باید یک راهی برایِ دیدنش پیدا میکردم.

------

سلامممممم

اینم یک پارت که با بدبختی نوشته شد😂
امیدوارم لذت ببرید.

خیلییییییی خیلییییییی ممنونم ازتون.
من وقتیکه واتپد رو نصب کردم خیلی شک داشتم داستانِ خودم رو شروع کنم یا نه که به لطف یکی از دوستان آپش کردم.

درکل میخوام بگم : مرسی ازتون ، مرسی از ووت هاتون.
ریدینگ لیستایی که توش اد شدم رو نگاه میکنم و بعضی اوقات میبینم داستانم با خیلی از داستانای خفن تو ریدینگ لیست قرار گرفته.
مرسی از اونایی که کامنت میزارن و کلی خوشحالم میکنن.

به لطفِ شماها ریتینگ های خیلی خفنی میگیریم.

کلا مرسی ازتون که انقدر باحالین❤❤❤❤

آماده ی فاش شدن رازهای جدید هستین؟؟؟؟

Continue Reading

You'll Also Like

135K 15.6K 35
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
192K 23.8K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
432K 52.4K 52
⛓برده تهیونگ بودن گردن کج میخواد و زبون کوتاه! ⛓چیزی که جونگکوک نداره... ---------------------------- - پس شاه دزد تویی! به کاهدون زدی... من هیچی ند...
26K 3.4K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...