Mafia's babyboy(Completed)

Von vanilla-z

407K 42.6K 9.9K

(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط... Mehr

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
announcement
11
13
announcement
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
announcement
27
.....
28
29
30
پارت جدید نی 🤣
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
announcement
45
vote
46
47
Fanfic Trailer
48
announcement
🚫⚠️توجه🚫⚠️
hi again

12

7.7K 858 224
Von vanilla-z

از ماشین پیاده شدم و به اطرافم نگاه کردم.
روبه روم ساختمانی با طرحِ جالبی وجود داشت که برای کامل دیدنش باید سرم رو بالا می آوردم.
جلوی خونه محوطه ی بزرگی قرار داشت که پر شده بود از چمن و درخت و انواع گیاه ها. خودِ ساختمان هم کلی شیشه داشت .

جانگ کوک دستش رو روی کمرم گذاشت و فشار داد تا بفهمم باید حرکت کنم.
وقتی واردِ خونه شدیم از بزرگیِ خونه تعجب کردم. از بیرون کوچکتر نشون داده میشد.
داخلِ خونه بیشتر از نورِ زرد استفاده شده بود ولی با وجود چندتا لامپ با نورِ سفید اونقدرا که فکر میکردم بَد نشده بود.
ترکیبِ لامپِ سفید با لامپ های زرد باعث میشد چشم اذیت نشه.

+باید طبقه ی بالا رو هم ببینی. این خونه واقعا زیباست.

وقتی حرفش تموم شد صداهایی رو شنیدم

جانگ کوک هم که متوجه ی صداها شده بود دستم رو گرفت و به دنبالِ صداها رفتیم.
وقتی به آشپزخونه رسیدیم با دیدن اون دونفر دستای جانگ کوک که هنوز توی دستام بود سرد شد.

روبه روم دوتا پسر تقریبا هم قدِ جانگ کوک ایستاده بودند. یکی از اون پسرا پشتِ پسرِ دیگه ای ایستاده بود و از پشت بقلش کرده بود. چهارشونه بود و چهره ی خیلی زیبایی داشت. انقدر زیبا که به میتونستم به جرات بگم خدا براش پارتی بازی کرده بود و این چهره رو بهش داده بود. موهای قهوه ایِ کوتاه داشت که به حالت کج ژل خورده بودن. پوستِ تمیز و شفافی و لبایِ خوش رنگ و قلوه ای که داشت صورتش رو بی نقص تر میکرد . واقعا این مرد به اندازه ی یک الهه ی آسمونی زیبا بود و برعکسِ تمومِ افرادی که تو این مدت دیده بودم هیچ تتویی نداشت، شایدم داشت و  به خاطر پوششی که داشت قابل دیدن نبود

نگاهم به پسری که توسط اون پسرِ زیبا بقل شده بود افتاد.
با دیدنش برایِ چند دقیقه نفس کشیدن یادم رفت. شک داشتم اون یک انسان باشه. شاید بیشتر به یک فرشته شبیه بود تا یک انسان. موهای مشکیِ تقریبا بلندی داشت  و چشمای نافذش باعث میشد نفس کشیدن یادت بره. روی بینیش یک خالِ کوچک وجود داشت که نه تنها باعث زشتیِ صورتش نشده بود بلکه باعث چند برابر شدن زیباییش شده بود. لبای خوش فرمی داشت . روی گردنش تتوی یک شیر وجود داشت و درکل زیباییش نفس گیر بود.


پسری که تتوی شیر داشت با تعجب گفت: جانگ کوک!!!

صدای لعنتیش انقدر خوب بود که دلم میخواست صبح تا شب برام حرف بزنه.
جانگ کوک که متوجه ی غرق شدنِ من تو صدا و چهره ی اون پسر شد مچم رو کشید سمت خودش و من رو پشتش قایم کرد.

Jungkook P.O.V

لعنت تهیونگ اینجا چیکار میکنه؟

تهیونگ: جانگ کوک!!!

ناخودآگاه جیمین رو پشتم قایم کردم.

باید خوشحال میشدم یا ناراحت ؟
الآن باید برم سمتش و مثلِ قدیما بقلش میکردم؟
باید بهش حسی داشته باشم؟
شاید باید با دیدنش قلبم به تپش می افتاد و به سینم می کوبید ولی نکوبید حتی به تپش هم نیفتاد.

نسبت بهش احساسی نداشتم پس با لحنِ سرد و خستم گفتم: تو این خونه چه غلطی میکنی؟

تهیونگ: مادربزرگت از من و جین خواهش کرد تا از خونش مراقبت کنیم تا بدونِ هیچ نگرانی از سفرش لذت ببره.

+ من بهت هشدار داده بودم که دیگه نزدیکِ من و خانواده ام نیای پس حالا هم گمشو بیرون.

تهیونگ: جانگ کوک آروم باش.

+ تا وقتی وجودِ نحسِ تو روبه رومه نمیتونم آروم باشم.

تهیونگ سرش رو پایین انداخت  و ساکت موند ولی جین جوابم رو با صدای تقریبا بلند داد: حواست به حرفایی که میزنی باشه. کسی حق نداره با دوست پسرِ من اینطوری حرف بزنه.

قهقه ی هیستریکی زدم و بعد سریع اخم کردم.

- پس تو هرزه ی جدیدشی؟

اینبار تهیونگ جبهه گرفت و گفت: باهاش اینطوری حرف نزن.

-اینجا خونه ی منِ و من میتونم هرجور که بخوام صحبت کنم .

تهیونگ قاشقی که دستش بود و داشت غذای روی گاز رو هم میزد رو روی زمین پرت کرد و داد کشید: اینجا خونه ی تو نیست و من به درخواستِ مادربزرگت اینجام نه تویِ لعنتی . پس اگه وجودم اذیتت میکنه راهت رو بگیر و برو تو همون خراب شده ای که ازش اومدی.

متقابلا داد زدم: هنوزم همون عوضیِ ثابقی. چیه اینبار چی ازم میخوای؟ چی میخوای که بعد از سه سال جلوم ظاهر شدی و مجبورم قیافت رو تحمل کنم؟

داد زد: من از تو هیچ چیزی نمیخوام. تو کی هستی که من ازت چیزی بخوام؟

اینبار همه ی عقده های سه سال پیش رو توی صدای انداختم : من کی ام؟ من همون آدمی هستم که تو رو رئیس مافیا کرد. من همون آدمی هستم که بابات از بقلش به ثروت رسید. من همون عوضیی هستم که تو به پول فروختیش.

انقدر بلند داد زدم که جیمین از ترس به کمرم چنگ انداخت.

در کسری از ثانیه جین اسلحش رو از روی کابینت برداشت و با قدم های بلندی خودش رو بهم رسوند.
اسلحش رو مقابلِ پیشونیم گرفت و گفت: هیچ کس، هیچ کس حق نداره با تهیونگِ من اینطوری صحبت کنه.

+ میدونی اسلحت رو روی کی کشیدی؟

جین: رئیسِ بزرگ ترین باندِ مافیا ولی اصلا برام مهم نیست که تو کی هستی . برایِ من فقط تهیونگ مهمه.

+میدونی اگه الان بخوام افرادم باندِ کوچیکت رو نابود میکنن؟ من اگه بخوام کلِ افرادت و خانواده هاشون از روی زمین محو میشن.

جین: تهیونگ گفته بود که چقدر وقیحی.

دومین خنده ی هیستریکیم.

+میبینم که درباره ی من زیاد باهم صحبت کردین. بهت گفته که باهم چیکارا کردیم؟ تعریف کرده که شبِ کریسمس روی پشت بومِ بلندترین ساختمون بوسان چیکار کردیم یا اون روز تویِ ماشین کنار دریا چه اتفاقاتی بینمون افتاد؟  برات درباره ی بوسه هامون گفته؟ حرفایی که بهم میزد چی؟  به تو هم گفته که تا آخرش باهات میمونه؟ اون روزایی که کلاس رو میپیچوندیم و میرفتیم تویِ انباریِ مدرسه رو برات تعریف کرده؟ بهت گفته چقدر التماسم میکرد تا لذت بیشتری بهش بدم؟

جین با صدای لرزونی گفت: واقعا وقیحی.

و با چشمای اشکی به سمت پله ها رفت و خودش رو از دیدمون محو شد.

حالا اینبار تهیونگ حرف زد: خیلی بی شرمی!

+من بی شرمم یا تو؟

تهیونگ نگاهی به جیمین که حالا از پشتم بیرون اومده بود ، انداخت و گفت: حداقل جلویِ دوست پسرت اون حرف هارو نمیزدی.

جیمین بلافاصله گفت: من دوست پسرش نیستم . من فقط بردشم یا بهتر بگم جزوِ دارایی هاشم.

Jimin P.O.V

+بهتر نیست اون دهنت رو ببندی؟

از لحظه ای که اون دوتا پسر رو دیدیم جانگ کوک به همه بد و بیراه میگفت و من هم از این قاعده مستثنی نبودم .

چشمای تهونگ روی کُتی که تنم  بود خشک شد و فقط لباش تکون خورد: هنوزم داریش.

+باید خیلی وقتِ پیش دور مینداختمش. خودمم نمیدونم این آشغال چطوری توی وسایلم بود. ولی حقیقتاً به جیمین خیلی میاد.

سکوتِ عجیبی همه جا رو گرفت. یه جورایی فهمیدم که چرا جانگ کوک با دیدنِ این کت ناراحت شد.

نگاهِ جانگ کوک و اون پسره توهم قفل شده بود و قفسه ی سینه ی هردوشون به خاطر عصبانیت بالا و پایین میرفت.

بالاخره جانگ کوک سکوت رو شکوند و گفت : میشه از جلوی چشمام گم بشی؟

من بارها جانگ کوک رو عصبانی دیده بودم ولی این جانگ کوکی که اینجا ایستاده بود رو هیچ وقت ندیده بودم.

اون پسر چشماش رو از جانگ کوک گرفت و به سمت پله ها رفت.

خواستم سمت آشپرخونه برم و یه چیزی بخورم که به شدت بازم توسطِ جانگ کوک کشیده شد و باعث شد روبه روش بایستم.
سرم رو بالا آوردم تا باهاش چشم تو چشم بشم که با سیلیِ محکمی که بهم زد پهنِ زمین شدم.
  دستم رو روی صورتم گذاشتم و به این فکر کردم که من کاری نکرده بودم که به خاطرش سیلی بخورم.

جانگ کوک روبه روم نشست و موهام رو کشید که باعث شد سرم بالا بیاد .

+ چرا وقتی میخوام باهات خوب رفتار کنم گند میزنی به همه چیز؟

از ترسم صدام توی گلوم خفه شد.

+ چرا اون دهنِ گشادت رو نمی بندی و هرچیزی که میخوای رو به زبون میاری؟

دهنم رو باز کردم تا صدام رو آزاد کنم که لباش وحشیانه لبام رو بوسید. موهام رو ول نکرده بود و دردِ سرم و دردِ لبام باعث شد اشکام مثلِ همیشه سرازیر بشن.

حالم از خودم بهم میخورد وقتی نمیتونستم جلوی گریه هام رو بگیرم . درست از همون روز کنترلِ اشکام از دستم خارج شد. منِ لعنتی با بیست و پتج سال سن نمیتونستم اشکام رو متوقف کنم.

اشکام باعثِ خیس شدن لبامون شد ولی جانگ کوک هنوز هم لبام رو گاز میگرفت. دیگه نمیتونستم نفس هام رو بیشتر از این حبس کنم پس سرم رو عقب کشیدم تا ازش جدا بشم ولی اون با دستی که موهام رو می کشید سرم رو به جلو هُل داد. با مشت هام به سینش ضربه زدم که لباش رو  عقب کشید ولی موهام رو ول نکرد.

+گم میشی میری تو یکی از این اتاقای لعنتی و تا شب از اتاق بیرون نمیای تا من بیام .

بعد سریع بلند شد و از در خارج شد و کیسه ی خریدام رو جلوم پرت کرد و دوباره بیرون رفت. از دربِ شیشه ای دیدم که سوارِ ماشین شد و از جلوی دید خارج شد.

کیسه هارو برداشتم و از پله ها بالا رفتم. درِ یکی از اتاقا رو باز کردم و دوباره با اون دو پسر روبه روشدم که درحال بوسیدنِ هم بودن. سرم رو پایین انداختم و گفتم: معذرت میخوام نمیدونستم شما اینجایین.

صدای پسری که ظاهراً دوست پسرِ جانگ کوک بوده رو شنیدم که ازم درخواست کرد داخل برم.

-نه من مزاحمتون نمیشم به کارتون برسین.

دوباره گفت: خجالت نکش و بیا تو.

داخل رفتم و کیسه هارو یک گوشه گذاشتم. با اشاره ی اون پسر به تخت رفتم و کنارشون نشستم.

دستش رو جلو آورد و گفت: من تهیونگم. مثلِ جانگ کوک رئیس باندِ مافیام ولی نه به بزرگیِ مالِ جانگ کوک.

باهاش دست دادم و گفتم: منم جیمینم.

تهیونگ به جین که به طرز بدی به من نگاه میکرد اشاره کرد و‌ گفت: این آقا پسر هم اسمش جینِ. شاید الآن جبهه گرفته و بهت وحشتناک نگاه میکنه ولی درکل پسرِ مهربونیه.

درادامه ی حرفش دستش رو زیر چونه ی جین گذاشت و گفت: تاحالا پسری خوشگل تر از جین دیدی؟ من که بهش میگم وُرلد واید هندسام.

جین که حالا با پاچه خواری های تهیونگ نرم شده بود لبخندی زد و از خجالت قرمز شد ولی زیر لب گفت: هنوزم ازت دلخورم. تو گفتی که فقط یه دوستیِ ساده بوده.

تهیونگ: باور کن نمیخواستم با خاطراتِ گذشته ناراحتت کنم. الآن برایِ من فقط تو مهمی.

جین که از خوشحالی لبخندی روی لباش نشست به آغوش تهیونگ پناه برد و خطِ فَکش رو بوسید.

تهیونگ اینبار من رو مخاطب قرار داد: گشنت نیست؟

-گشنم نیست؟ دارم از گشنگی میمیرم. از صبح تا الآن هیچ چیزی نخوردم.

تهیونگ با تعجب پرسید: مگه تو راه رستوران نبود؟

ناخودآگاه ابروهام به هم گره خورد

- چرا بود ولی جانگ کوک فقط برای خودش سفارش داد.

تهیونگ که انگار خوب جانگ کوک رو میشناخت زیرِ لب فهمیدمی گفت و سرش رو از روی تاسف تکون داد.

اینبار جین بود که با تعجب پرسید: یعنی برای دوست پسرش سفارش نداد ؟

-من دوست پسرش نیستم فقط یک برده ام.

دستم رو مشت کردم و با دندونای بسته غریدم: من برده ی اونم و اون میتونه هر تصمیمی برام بگیره.

جین که حالا اخم غلیظی کرده بود گفت: ازش متنفرم!

تهیونگ کمرِ جین رو نوازش کرد و گفت: اینطوری نگو . جانگ کوک اخلاقِ تندی داره ولی من بهش حق میدم که اینطوری باشه. من کسی رو ندیدم که به اندازه ی جانگ کوک سختی کشیده باشه.

پوزخندی زدم .
جانگ کوک زندگی سختی داشت یا من؟
اون عوضی فقط باعثِ خراب شدنِ زندگیِ بقیه است.

تهیونگ که دید من خیلی گرسنمه دعوتم کرد تا باهاشون شام بخورم.
میگفت این اولین باریه که آشپزی میکنه چون جین دستپختِ عالیی داره و نیازی نیست که تهیونگ غذا بپزه ولی اینبار برای تنوع زیرِ نظرِ جین آشپزی کرده.
جین میزِ رنگارنگی چید و درباره ی آرزوهاش صحبت کرد مثلا اینکه همیشه دوست داشته آشپز بشه و یک رستوران تویِ سئول داشته باشه.

با جین گرم گرفته بودم و به شخصیتِ شوخ و باحالاش پِی برده بودم. میگفت اگه یک رستوران میزد اسمش رو ایت جین(eatjin) میگذاشت. در حینِ غذا خوردن چندتا جوک بی مزه ولی در عینِ حال باحال تعریف کرد. انقدر خندیده بودم که  گونه هام درد گرفته بود. تهیونگ هم خیلی شاد بود و کلی خاطره ی خنده دار برامون تعریف کرد.
از شدتِ خنده اشکام سرازیر شده بود ولی با بالا آوردن سرم و دیدن صورتِ عصبانی و دست های مشت شده ی جانگ کوک خندم رو خوردم و با ترس بهش نگاه کردم.

لعنت ! یادم رفته بود که باید میرفتم تو یکی از این اتاق ها و تا وقتی نیومده بود بیرون نمیرفتم.

داشتم به خودم فحش میدادم که نفهمیدم چطوری بهم رسید و بازوم رو گرفت و کشید و به طبقه ی دوم بُردم.

درِ یکی از اتاق ها رو باز کرد که از دکوراسیون مشکی و سفیدش فهمیدم اتاقِ جانگ کوکِ .

جانگ کوک داخل اتاق هولم داد و گفت: حالا دیگه از دستوراتم نافرمانی میکنی؟

سرم رو به علامت نه تکون دادم .

روبه روم ایستاد و با انگشتای بلندش گونم رو نوازش کرد.

توی دلم خدا رو شکر کردم که آروم شده بود  ولی جانگ کوک با همون دستش که گونم رو نوازش کرده بود چونم رو تویِ دستش فشار داد و گفت: بیبی بوی برای تبیهت آماده ای؟

Weiterlesen

Das wird dir gefallen

14.3K 3.3K 14
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...
11.9K 2.2K 53
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...
21.5K 3.6K 36
پسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ:...
247K 34.2K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...