Mafia's babyboy(Completed)

By vanilla-z

417K 43.2K 10K

(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط... More

1
2
3
4
5
6
7
8
10
announcement
11
12
13
announcement
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
announcement
27
.....
28
29
30
پارت جدید نی 🤣
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
announcement
45
vote
46
47
Fanfic Trailer
48
announcement
🚫⚠️توجه🚫⚠️
hi again

9

9.3K 1K 150
By vanilla-z


جیمین سرنوشت رو میبینی ؟ به آغوشی پناه آوردی که مسبب همه ی این اتفاقاست. این مرد مسبب کابوسای هرشبم بود و من چه مظلومانه به اغوشش پناه بردم.

شوگا از روی زمین بلند شد و با دستش لبِ پاره شدش رو پاک کرد.

شوگا: حرومزاده ی نمک نشناس.

صدای سردش باعث شد خونِ توی رگ هام یخ بزنه.

جانگ کوک : حق نداری بهش نزدیک بشی.

شوگا: و تو کی باشی که برای من حق و حقوق تعیین کنی؟

این حجم از خونسردی از کجا میومد؟

شوگا:  جانگ کوکی تو خیلی به من مدیونی و این رو خودت میدونی پس برای قدر دانی از زحماتم این پسر رو بزار و برو. فردا صبح برات میفرستمش.

جانگ کوک دستم رو گرفت و با خودش به سمت در کشید.

شوگا: اگه این پسر رو ببری مطمئن باش که یک دشمن قَدَر برای خودت جور کردی و این دشمن منم.

جانگ کوک: برام مهم نیست.

دستم رو کشید .وقتی به در رسیدیم شوگا داد زد: تو هم مثل مادرِ بی همه چیزتی .هردوتون نمک نشناسین.

نفهمیدم جانگ کوک کی دستم رو ول کرد و کی یک مشت دیگه حوالیِ صورتِ خوش تراشِ شوگا کرد .فقط دیدم که شوگا برای بار دوم وسطِ اتاق پهن شد.

جانگ کوک دوباره مچ دستم رو گرفت و سمت در کشید. وقتی از در عبور کردیم صدای شوگا رو شنیدیم که قهقهه زد و گفت: جانگ کوک دلش رو باخته‌

با این حرف جانگ کوک سرجاش برای چند ثانیه میخکوب شد و دوباره به راهش ادامه داد. با عصبانیت مچِ دستم رو میکشید به طوریکه مطمئن بودم جای انگشتاش روی مچِ دستم میمونه.
از کلاب خارج شدیم و با رسیدن به ماشین ،جانگ کوک  پرتم کرد روی صندلی .

تو کلِ مسیر خونه هیچ کسی حرفی نزد و فقط جانگ کوک با عصبانیت رانندگی میکرد. به جرات میتونستم بگم چندین بار نزدیک بود به درک واصل بشیم.

ماشین متوقف شد و جانگ کوک وحشیانه بازوم رو گرفت و با خودش کشید تا به اتاقش رسیدیم.

-دردم میگیره.

در رو قفل کرد.

- صدام رو میشنوی؟

بازوم رو گرفت و روی تخت هولم داد.

-چیکار میکنی؟

+بهت گفته بودم به کسی نزدیک نشو.

سکوت کردم.

+لباسات رو دربیار.

-نه!

+باید تنبیه بشی.

-نه!

+برای هرزه ای مثل تو چه فرقی میکنه با کی رابطه داشته باشه؟ لباسات رو دربیار.

اینبار ضعیف گفتم:نه!

روم خیمه زد و در کسری از ثانیه لباسام رو پاره کرد.

اون از بدنم لذت میبرد و من غرق در نفرت بودم.
این جماعت فقط من رو برای بدنم میخواستن. همه میخواستن ازم لذت ببرن و بعد مثلِ یک تیکه آشغال دور بندازنم.
دستش رو روی بدنم میکشید و من با هر لمسش بیشتر حالم از خودم بهم میخورد.

صداهای توی مغزم بیشتر شدن.

( مرد: زانو بزن.
-من برده ی جنسیتون نیستم.
مرد: مثلِ اینکه باید بهت یه درس درست و حسابی بدیم.)

مشت و لقدهاشون رو هنوز حس میکردم.

حمله ی عصبی بهم دست داد. فریاد میکشیدم و میلرزیدم. به خودم میپیچیدم و مشت و لقدهاشون رو روی بدنم احساس میکردم.

-غلط کردم دیگه نزنین. غلط کردم

Jungkook's P.OV

جیمین شروع کرد به فریاد کشیدن و لرزیدن. پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و داد می زد: غلط کردم دیگه نزنین. غلط کردم.

چرا یک دفعه اینطوری شد؟

+جیمین! جیمین!

صدام رو نمیشنید و فقط فریاد میکشید و التماس میکرد.
لعنت بهت جانگ کوک باهاش چیکار کردی؟

سریع از روی تخت بلند شدم و در رو باز کردم. توی راهرو رفتم و داد زدم: زنگ بزنین به دکتر . سریع باشین.

دوباره برگشتم پیش جیمین . گریه میکرد. از وقتی جیمین رو دیدم زیاد گریه میکرد ولی اینبار انقدر دردناک گریه میکرد که من هم باهاش اشک میریختم. با هر قطره اشک اون قلب من بیشتر به درد می اومد.

باید چیکار میکردم؟ دوباره اسمش رو صدا کردم ولی اون اصلا نمیشنید.
با ناخناش روی بدنش خنج میکشید و التماس میکرد دست از سرش بردارن.
نشستم رو پاش و دستاش رو محکم نگه داشتم تا بیشتر از این به خودش آسیب نرسونه.
لابه لای التماساش به خوبی شنیدم که چندین بار گفت میکشمت عوضی!
این کسی که میگفت کی بود؟ کاش اسمش رو میگفت تا خودم اون عوضی رو میکشتم . کسی که باعث حال الان جیمینِ من شده مستحق مرگِ.

تقلا میکرد ولی نمیتونست دستش رو از دستام بیرون بکشه پس با ناخناش روی دستم  خنج میکشید. انقدر خنج کشید که خون دستم روی روتختی مسکیم چکید. اما تا وقتی

-زندت نمیزارم .

+کی؟

-اون پسر بچه ی لعنتی رو میکشم.

+اسمش چی بود؟

-اسمِ لعنتیش ....

در به شدت باز شد و دکتر به سمت ما دوید.

با دیدن جیمین یک سرنگ آرامبخش تو رگاش خالی کرد و بعد از چند دقیقه بدنش آروم گرفت و خوابید.
از روش بلند شدم تا دکتر زخمای بدنش که حاصل خنج کشیدناش بود رو پاسمان کنه.

روی مبل نزدیکِ تخت تشستم و به بدنِ بی جون جیمین خیره شدم. یعنی اون پسر بچه ی عوضی کی بود. باید پیداش میکردم و به بدترین شکل ممکن شکنجش میکردم و بعد زنده زنده تیکه تیکش میکردم.
متوجه خیسیِ صورتم شدم و سریع با دستای خونیم اشکهام رو پاک کردم.
آخرین باری که گریه کردم کی بود؟ درست همون روزِ کزایی بود که برای آخرین بار اشک ریختم و برای ضعیف بودنم برای بی عرضه بودن و برای ترسو بودنم تنبیه شدم. شاید بهتر بود به جای تنبیه از کلمه ی شکنجه استفاده کنم. شکنجه ای که باعث شد اشکام خشک بشن و دیگه از ترسِ شکنجه پایین نریزن. اما امروز بعد از این همه سال اشک ریختم، قطره اشک هایی که با دیدن جیمین ریختم . دیگه کسی نبود که بخواد برای اشک هام شکنجم کنه اون پیرمردِ کصافط دیگه کنترلِ من رو در دست نداره ولی با اینکه میتونشتم به اندازه ی چندین سال گریه کنم به جاش اشک هام رو پاک کردم .اون عوضی نبود تا شکنجم کنه اما من رو به جایی رسوند که با دستای خودم ، خودم رو شکنجه کنم.

دکتر کارش تموم شد و سمتم اومد.

دکتر:اقای جئون دستتون رو بدید من.

به دستام نگاه کردم. زخمای نه چندان عمیقی روش بود.
دستام رو جلوش بردم تا دستم رو پانسمان کنه.

+حالش چطوره؟

-اصلا خوب نیست. این پسر باید تحت نظر روانشناس قرار بگیره و شاید هم بستری بشه.

+اون روانی نیست

- نمیدونم چیا بهش گذشته ولی اینو میدونم اگه تعداد این حمله ها زیاد بشه عواقب خوبی در پیش نخواهد داشت.

بعد از اینکه پانسمان کردنش تموم شد ایستاد و گفت: این پسر خیلی ضعیفه لطفا از هرچیزی که باعث حمله های عصبیش میشه دورش کنید. شاید یک مسافرت بتونه کمکش کنه.

سرم رو تکون دادم و بهش اجازه ی مرخص شدن دادم

به بدنِ بی جونش خیره شدم. از خودم متنفر بودم.
نباید بهش سخت می گرفترم.جیمین انقدر ضعیف بود که با کوچکترین چیزی اشکش در میومد. من با این پسر چیکار کردم؟
یعنی یک پسر بچه مسبب حال بد جیمین بود؟ چطوری یک پسر بچه میتونست به پسری بیست و پنج ساله آسیبی برسونه.

روی تخت، کنار جیمین دراز کشیدم. پوست سفیدش مثل ماه میدرخشید .چشمای بسته شدش هم غم داشت. نگاهم روی لبای قلوه ایش موند. میخواستم ببوسمش ولی خودم رو کنترل کردم . اگر دوباره بیدار میشد و حالش بد میشد من خودم رو نمی بخشیدم.
نگاهی کلی به صورتش انداختم .نمیدونستم خدا چند ساعت صورت جیمین رو نقاشی کشیده بود.

به افکارم پوزخند زدم.
خدا؟ مگه اصلا وجود داشت؟
اگر خدایی وجود داشت حالِ من این نبود.
شاید باید همراه اون زن به نیویورک میرفتم.
زیر لب گفتم: جیمینی حق باتوئه من پشیمونم.
برای پشیمونی خیلی دیر بود .دستای من انقدر به خون آغشته شده که انگشتام بوی خون میداد.
اما من چاره ای نداشتم یا باید خون میریختم یا میگذاشتم خونم رو بریزن.
من فقط برای زنده موندن جنگیدم نه برای لذت بردن.

دومین پوزخند روی لبام نشست.
لذت؟ آخرین باری که از چیزی لذت بردم یادم نمیاد.
شایدم نه!
من از دیدن جیمین توی کلابم لذت میبردم.
من از دیدن صورتش، از دیدن لباش، از دیدن بامزگی هاش لذت میبردم.

نباید عاشقش میشد اما جیمین مستحقِ عشق من بود .
باید ازش دور میشدم چون نمیخواستم جیمین آسیب ببینه اما نمیتونسم دوریش رو تحمل کنم.
کاش هیچ وقت اون شات لعنتی رو مهمونت نمیکردم.
جیمین واقعا خواستنی بود و من دیوونش شده بودم به طوریکه با دیدن دستای شوگا روی جیمین به مرز جنون رسیدم و هیانگم رو زدم اما جیمین ارزششو داشت. جیمین ارزش دنیا رو هم داره.
کاش بهم میگفت عاشقمه تا دنیا رو زیر پاش فرش میکردم. اما تو چشمای جیمین عشق نبود حتی میتونم قسم بخورم تو چشماش برق نفرت به راحتی دیده میشد .بهش حق میدادم که ازم متنفر باشه اولین بار  میخواستم بکشمش و بعدش کلی تنبیهش کردم و فرستادمش خونه ی جی هوپ و بعدش هم حادثه ی توی حموم و الان هم منِ احمق میخواستم بهش تجاوز کنم چون هورمونای لعنتیم با دیدن جیمین از کنترلم خارج میشدن.

بدن بی جونش رو به آغوش کشیدم و کنار گوشش گفتم: من ازت محافظت میکنم و بالاخره عاشقت میکنم. جیمینی من اون پسر بچه رو گیر میارم‌ و زجرکشش میکنم .بهت قول میدم با اون پسر بچه کاری کنم که دنیا بفهمه کسی حق نداره اشکِ جیمینِ من رو دربیاره. بهت قول میدم!

کم کم خوابم برد و تا تونستم تا آخرین لحظه بوی جیمین رو استشمام کردم. دلم میخواست این بو رو برای همیشه یادم بمونه. میدونستم تهِ داستانِ من و جیمین خوش نبود. میدونستم باید خودم رو برای یک پایان غم انگیز آماده میکردم . من همه ی اینها رو میدونستم ولی میخواستم تا آخرین لحظه برای داشتنِ جیمین تلاش کنم.

_________________
نظر و وُوت (vote) فراموش نشه❤

Continue Reading

You'll Also Like

12.4K 2.3K 35
من اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم...
219K 26.2K 85
"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولو...
102K 8.3K 59
_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـول...
171K 1.6K 49
Loving and Living with your boyfriend of a year and a half now has been bliss...until the break in where your life takes a turn you never thought it...