part75

2.1K 300 6
                                    

*سرانجام*

کای تماس رو قطع کرد:
"تا یک ساعت دیگه اینجان. مستقیم برن کلبه ی جنگلی؟"
"نه بیان اینجا"
"اینجا؟ مطمئنی ؟"
با تعجب پرسید :
نگاهی به مینکوک که تو آغوشم بود و داشت صداهای عجیب و غریب
از خودش درمیاورد و مدام با دستای کوچکش به سر و صورتم
میکوبید انداختم و گفتم :
"یه بچه کوچیک همراهشونه. اونجا مناسب یه بچه نیست"
براندو نیشخندی بهم زد:
"میبینم که هورمون های پدرانه اثر خودشون رو گذاشتند"
و بعد دست دراز کرد و صورت مینکوک رو نوازش کرد و گفت:
"کی فکر میکرد یه موجود 80 سانتی بتونه جئون جونگکوک
رو اینطوری نرم کنه؟"
مینکوک دستش رو گرفت و به عادت همیشه اش با دو تا دندون
کوچولو و نقلیش که تازه تو فک پایینش دراومده بود گازش زد.
کای دستش رو کشید و با اخم گفت :
"از همین الان میتونم بگم مثل تو دیونه میشه"
نیشخندی زدم و با افتخار به پسر یک ساله ام که با چشمای روشن
مشکی و گونه های گل انداخته، ریز به من میخندید نگاه کردم.
سان که کمی دورتر از ما کنار یونگی ایستاده بود گفت:
"این بچه با اون دندونای مخوفش مثل مادربزرگ انیمیشن
کرودزه"
یونگی نیشخندی زد:
"از کی تا حالا برنامه کودک نگاه میکنی سان؟"
سان اخماش رو کرد تو هم و با ناراحتی جواب داد
"داوطلبانه نبود. همسر دیکتاتو کیم تهیونگ مجبورم کرد یه ساعت
کونم رو بذارم رو کاناپه و با مینکوک بشینم برنامه کودک ببینم. اگر
این حرف به گوش سربازام برسه دیگه آبرویی برام نمیمونه. بذارید
بهتون بگم اون پسر یه فرشته است اما گاهی وقتا میتونه فرشته ی
جهنم باشه و این تاثیر جئون جونگکوکه"
گلوم رو صاف کردم تا به حرفاش نخندم. هنوز هم سان قابل
اعتمادتر ین آدم برای جیمین بود و دوست داشت گاهی باهاش وقت
بگذرونه. حتی اگر مجبور بود از قدرت من استفاده میکرد و وادارش
میکرد. پسر معصوم و بدجنس کوچولوی من.
نگاهی به نامجون انداختم که یه گوشه ساکت
نشسته بود. با اینکه هنوز ظهر نشده بود تا حالا سه لیوان اسکاچ
خورده بود. بوسه ای به سر مینکوک زدم و اونو به دست کای دادم
که با لبخند گرفتش و بعد انگشتش رو به دست مینکوک داد و با
نیشخند گفت :
"نوش جان"

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now