part74

2.1K 286 7
                                    


"باورم نمیشه که حاضر بود در کنار تو بمیره. به زور به طرف ماشین
بردمش. تو  یکی از پلیدترین مردای رو ی کره زمینی. اما
نمیدونم چطور انقدر خوش شانسی که همسری مثل جیمین نصیبت شده"
کلافه دستی توی موهام کشیدم. یادآور ی اون روز برام دردناک بود.
نیشخندی زدم و جواب دادم:
میدونی اگر یه روز سانگ رو ببینم اول صمیمانه و از ته قلب بابت
آوردن جیمین تو زندگیم ازش تشکر میکنم. بعد جرش میدم
نامجون خندید:
"اون روز هم میرسه. همه باید بدونن که کسی نمیتونه با جئون جونگکوک
دربیفته و جون سالم به در ببره"
* *****
جیمین با موهای خیس در حالی که یه حوله دور کمرش بسته
بود روی صندلی نشسته بود و پرستار داشت پانسمانش رو عوض
میکرد. وقتی اومدیم خونه اصرار کرد که دوش آب گرم بگیره و
منم مانعش نشدم چون میدونستم چقدر روی نظافت حساسه. بخیه
های زشتی که روی شونه اش بود و جاش روی پوست قشنگش
میموند باعث شد دوباره دستام کنارم مشت بشن. جیمین انگار افکارم
رو خوند که دستم رو گرفت و با لبخند نگاهم کرد. خم شدم و
پیشونیش رو بوسیدم. کار پرستار که تموم شد با دستای خودم
موهاش رو خشک کردم و اونم در سکوت کامل از توی آینه نگاهم
میکرد. کارم که تمام شد ناخودآگاه خم شدم و پوست لطیفش رو
بوسیدم و از آه لذت بخشی که کشید عضوم مثل سنگ سفت شد .
سریع بلند شدم تا از اون حس و حال دربیام اما جیمین بلند شد و
حوله اش رو انداخت. اون اندام خدای من بود و
میتونستم هر ثانیه بپرستمش. روی پنجه پاش بلند شد و منم خم
شدم و در حالی که مراقب بودم دستم به شونه اش نخوره با حرارت
و محبت بوسیدمش وتازه فهمیدم چقدر تشنه اش بودم. این پسر
مرگ من بود و حاضر بودم با اراده و میل هر لحظه در آغوشش
بکشم. دستش از روی سینه ام پایین رفت و عضوم رو از روی شلوارم
لمس کرد که تو دهنش آه کشیدم و سریع ازش جدا شدم .
با یه لبخند خبیث که ازش بعید بود داشت بهم نگاه میکرد. گفتم :
"شانس آوردی دکترت گفته چند روزی سکس تعطیله. وگرنه اون
نیشخند روی لب و دهن خوشگلت تبدیل به یه اوی (O)بزرگ میشد که تا صبح اسم منو فریاد میزد"
"من عاشق اویی هستم که اسم تو رو فریاد میزنه"
از پرروییش خنده ام گرفت.
"جونگکوک بیا بچه دار بشیم"
تهیونگ با شوک بهم نگاه کرد گفت:
"یعنی چی جیمین تو یه مردی نمیشه"
جیمین با لبخند ملیحی گفت:
"خنگ خدا من نگفتم به دنیا میارم بریم از پرورشگاه یکی رو انتخاب کنیم"
"بهش فکر میکنم عزیزم"
اروم و آهسته به طرف تخت رفت و
اروم روش دراز کشید و پاهاش رو از هم باز کرد و وقتی آشفتگی
منو دید بلند خندید. پاهاش رو بست و گفت :
"دکتر که سوراخ ها رو برات ممنوع نکرده. بیا اینجا و از اون
اوی بزرگ یه استفاده بهتر بکن"
درست مثل پسربچه های نوجوون شهوتی به سرعت شلوارم رو
درآوردم و به طرفش رفتم. این تاثیر این پسر روی من بود.
کردن دهنش به اندازه کردن سوراخش یا حتی بیشتر لذت بخش بود
و با هر بار فشار توی دهنش از خودم میپرسیدم که روزی میرسه
که من از این پسر سیر بشم؟ وقتی ارضا شدم و کامم رو تا ته با لذت
قورت داد و پشت بندش زبونی هم روی لبش کشید جوابم رو
گرفتم.
هرگز.......

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now