part73

1.9K 296 4
                                    

الان همسرم از همه
چیز مهم تر بود. باید آرومش میکردم. دستش رو بوسیدم
سرش رو تو ی گردنم گذاشت و چشماش رو بست و با زمزمه
ضعیفی گفت:
"همین که تو ا ینجایی برام کافیه. چیز دیگه ا ی از ا ین دنیا
نمیخوام"
تا وقتی که به بیمارستان رسیدیم بوسیدم و نوازشش کردم. انگار
هنوز نمیتونستم باور کنم که اونجا و در کنار منه. تمام مدتی که
دکتر ها در حال معاینه اش بودند در کنارش بودم و نذاشتم حتی
یه لحظه از جلو ی چشمام دور بشه. بالاخره وقت ی دکترها گفتند
حالش خوبه  نفس راحتی کشیدم.
به فضای بیمارستان اما اعتمادی نداشتم. مثل دفعه قبل یکی از
سوییت های هتل رو تجهیز کردم و در عرض کمتر از 12 ساعت
از اونجا بردمش

*********

کنار تختش نشسته بودم و به صورت معصومش خیره شده بودم و
هنوزم باورم نمی شد انقدر خوش شانس بودم. اخم کمرنگی بین
ابروهای خوش حالتش بود. میدونستم دوباره داره کابوس میبینه.
دستش رو گرفتم و کفش رو بوسیدم و موهاش رو نوازش کردم و
ظاهرا کارم موثر بود چون اخمش از بین رفت. در اتاق با چند ضربه
باز شد و نامجون با یه ساندویچ توی دستش وارد اتاق شد. بهم
اشاره کرد که به اتاق سوییت بریم و منم همراهش رفتم. به اتاق
که رسیدیم ساندویچ رو به دستم داد و قبل از اینکه حرفی بزنم
گفت :
"بیشتر از 48 ساعته که نه چیزی خوردی و نه خوابیدی . هر چقدرم
که ظاهرت شب یه دیوها به نظر برسه باز هم برای زندگی به خواب
و غذا احتیاج داری پس بخور"
ابرویی بالا انداختم و روی تخت نشستم.
"از کای چه خبر؟"
"حالش خوبه. گلوله از بدنش رد شده بود و خسارتی هم به هیچی
نزده بود"
"جسدا رو شناسایی کردی ؟"
"چهارتا تا رئیسمون بینشون بود و پنجمی رو هم به زود ی شکار
میکنیم . زیر سنگ هم بره پیداش میکنم . خانواده اش همین الان
تو دست منن"
سری تکون دادم که ادامه داد:
"کای کارمند هتلی که اون عطر رو به کت جیمین زده بود معرفی
کرد"
غریدم:
"اون مال منه. دست بهش نزن. من براش یه مهمونی مفصل
ترتیب میدم . بلایی به سرش بیارم که تو داستان ها بنویسن"
"اوکی رئیس . کی میتونیم جیمین رو ببریم خونه؟"
"فردا ولی احتمالا چند روزی بریم به پنت هاوسی که براش خریدم.
میخوام حس امنیت داشته باشه و ادمای کمتری اطرافش باشن"
سری به نشونه تا یید تکون داد. لبخندی زد

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now