part15

2.8K 433 6
                                    

در اتاق رو باز گذاشته بودم و در حالی که روی تختم دراز کشیده
بودم یکی از کتاب هایی که سان برام آورده بود رو میخوندم. در
اتاق که باز بود احساس آزادی بیشتری میکردم. دو روز بود که از
جونگکوک خبری نبود و من حتی وعده های غذاییم رو هم تو اتاقم
میخوردم. سان در حال تایپ کردن رو ی گوشیش به چارچوب
در تکیه داده بود. اوایل خیلی اصرار میکرد که در اتاقم رو ببندم اما
وقتی دید من سر گرفتن این حق کوتاه نمیام باهاش کنار اومد و
گاهی حتی چند کلمه هم باهام حرف میزد. به روی شکمم غلت
زدم و پرسیدم:
"دار ی به دوست دخترت پیام می دی ؟"
بی تفاوت جواب داد:
"سربازای مافیایی دوست دختر نمیگیرن"
"یعنی میخوای بگی هنوز باکره ای ؟"
گوشیش رو کنار گذاشت و پوزخندی زد و گفت:
"برای گاییدن یه دختر نباید باهاش دوست باشی. اصلا بهتره هیچ
نسبتی نباشه. کل فاحشه خونه های این شهر مال ماست و خوشگل
ترین فاحشه ها هم توش کار میکنن. بهترین ها در اختیار ما
هستند. در حقی قت اگر من اینجا اسیر تو نبودم الان یکی از اون
خوشگلا رو داشتم با دیکم مستفیض میکردم".
خجالت زده خندیدم و گفتم
"یه نه ساده کافی بود. نگران نباش با این که بهت نمیاد حتی بیست ساله باشی اما صورتت خیلی خیلی از باکره بودن فاصله داره.
راستی چند سالته؟"
صورتش رو در هم کشید و جواب داد:
"25"
اخم کردم. "حقیقت رو بگو"
شونه ای بالا انداخت و جواب داد :
"حالا هر چی! نه اینکه به تو ربطی داشته باشه. بیست"
"تقریبا همسن منی. شما مافیایی ها کالج هم میرید؟"
"اونایی که میخوان وکیل و حسابدار خانواده باشن میرن. بقیه ماها
به زور دیپلم میگیریم. نیازی هم نداریم. کالج ماها جنگ با
حرومزاده های جانگ و لین. هر چی بیشتر این حروم زاده
ها رو بکشیم نمره بهتری می گیریم"
"جانگ و لین؟ اونا هم مافیا هستند؟"
با تمسخر جواب داد:"آرزو میکنن که باشن. هر کدوم یه دم و
دستگاهی برای خودشون دارن ولی هیچ وقت نمیتونن به شکوه
خانواده کیم برسن. فقط هر چند مدت یه کرمی روی ما میریزن.
تو آزمایشگاهامون بمب می ذارن. آدم هامون رو میدزدن و شکنجه
میکنن. از این جور کارا"
همچین بیخیال گفت از این جور کارا انگار که شکنجه کردن و
بمب گذاشتن بچه بازیه. اینبار با احتیاط پرسیدم:
"این زنایی که تو فاحشه خونه ها برای شما کار میکنند. اونا برده
های شما هستند؟"
زد زیر خنده. اولین بار بود که می دیدم بخنده .
"برده؟ نه احمق جون. هر کدوم از درآمدی که دارن تو بهترین
خونه ها زندگی میکنن . خانواده جئون خیلی وقته دیگه تو کار خرید
و فروش زن نیست. خانواده جانگ این کارو میکنه. اون حروم زاده
ها با روس ها کار میکنن. ولی خب نمی تونن محموله هاشون رو از
طریق راه های خروجی که ما کنترل میکنیم جا به جا کنند به
خاطر همین سعی میکنن دائم خرابکاری کنن. اون جونگین حروم
زاده هم تو این کاره. البته چند سال پیش پدر وی دست از
حمایتش برداشت و گفت اگر می خواد خودش بای پد تنهایی بیزینش
رو اداره کنه".
نفس راحتی کشیدم. قتل و مواد مخدر و ا ین کوفتا یه چیز بود اما
دزدیدن و فروختن زن های بیگناه واقعا یه داستان دیگه بود که
نمیتونستم باهاش کنار بیام.
صبح روز بعد با صدای پارس دیابلو از خواب پر یدم. ساعت هنوز 7
نشده بود و هوا گرگ و میش بود. یه آبی به دست و صورتم زدم و
موهای کوتاهم رو دم اسبی بستم. در اتاق رو باز کردم که سان با لیوان
قهوه ای تو دستش بهم نگاه کرد و پرسید:
"زود از خواب بیدار شدی . چیزی میخوای ؟"
"میخوام با جونگکوک حرف بزنم. می دونم که برگشته. سگش رو دیدم"
"داره ورزش میکنه. بذار از نامجون بپرسم"
پشت گوشی در حد دو کلمه حرف زد و بعد به سمت باشگاه ورزشی
رفتیم که تو قسمت سکونت جونگکوک بود .
باشگاه متفاوت از چیزی بود که تصور میکردم. یه رینگ بوکس
بزرگ وسط فضا بود که یونگی و نامجون وسطش داشتند به قصد
کشت همدیگه رو میزدن. یکی از اون مشت ها اگر به من میخورد
کارم ساخته بود. حالا که فقط یه شورت ورزشی پاشون بود
میتونستم ببینم که عضلانی و درشت بودند. عضلاتشون به اندازه
جونگکوک برجسته نبود اما کاملا مشخص بود پایبند به یه رژیم غذایی
سخت و برنامه ورزشی سخت تر بودند.
نگاهم رو چرخوندم و بین تعداد زیادی وسایل ورزشی جونگکوک رو
دیدم. اونم تنها یه شرت ورزشی پاش بود و رو ی یک سکوی چرمی
با پایه های فلزی نشسته بود، پاهای عریضش رو باز کرده بود و
داشت با دست راستش وزنه می زد. جلوتر که رفتم متوجه شدم
بازوی چپش کاملا باندپیچی شده و یه جای کبودی هم زیر
چشمش بود. جذبه ی ذاتی وجودش انگار یک دایره ی نامرئی دورش ترسیم کرده بود که رد شدن ازش دل شیر میخواست. بدون
اینکه به من نگاه کنه با قلدری گفت:
"اگر دیدزدنت تموم شد کارت رو بگو"




______________
لطفا انرژی بدید
با ووت و نظر

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now