part58

1.9K 304 13
                                    

چیزی که متعجبم میکرد این بود که چند روز ی بود احساسم
نسبت بهش عوض شده بود حتی دوست داشتم اگر ممکن باشه
کمی بهش نزدیک بشم .اما چیزی که نمیفهمیدم ا ین بود که چرا
دیابلو انقدر نسبت به من حساس تر شده. کافی بود از فاصله چند
صد متری منو می دید. به شدت و با خشونت بهم پارس میکرد. اگر
پسر نبود شک میکردم که شاید اون حامله شده که انقدر عجیب
و غریب رفتار می کنه .
نگهبانی که مسئول رسیدگی به دیابلو بود همیشه مراقب بود که
در حضور من اونو محکم ببنده. جونگکوک مطمئن بود که دیابلو بدون
دستور مستقیم اون به کسی حمله نمیکنه اما من برای ا ین حرفش
تره هم خورد نمیکردم. اون د یو شرور، فقط منتظر یه فرصت بود .
کتم رو از داخل ماشین برداشتم و روی شونه ام انداختم. هوا کم
کم داشت رو به سردی میرفت. به اتاق که رسیدم
با صدای زنگ تلفن به خودم اومدم. با دیدن اسم
جونگکوک لبخندی روی لبم نشست و تماس رو برقرار کردم. قبل از
اینکه حرفی بزنه از ته دلم گفتم :
"دلم خیلی برات تنگ شده"
"هیچ خبر نداری تو دل من برات چه خبره "
صداش سرحال بود
"جئون جیمین. بهتره خودت رو برا ی سکس بعد از ماموریت آماده
کنی. چون بهت رحم نمیکنم"
"رحم نکن فقط بیا دلم برای همسرم
تنگ شده. میدونی چند روزه که نبوسیدمت؟ چند روزه که حست
نکردم؟"
دوباره جواب داد: "البته که میدونم عزیزم. من و دیکم
حساب هر دقیقه رو نگه داشتیم
و بعد دوباره مهربون شد و قول داد:
"فقط یه شب دیگه"
گوشی تلفن رو بوسیدم و با صدایی اغواگر زمزمه کردم: "فقط یه شب دیگه"

************

دوش آب گرم رو باز کردم و تنم رو به گرمای آب سپردم. همه
وجودم پر از شاد ی بود. از روزی که پا به این خونه گذاشته بودم
چهارسال می گذشت. روزی که به ا ین خونه قدم گذاشتم فکرش رو
هم نمیکردم که عشق زندگیم رو تو وجود مرد به ظاهر وحشتناکی
مثل جونگکوک پیدا کنم. مدرک دانشگاهیم رو بگیرم و مدیر یکی از
شعبه های بهترین هتل پنج ستاره دنیا باشم.

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now