part42

2.3K 363 6
                                    

وقتی که نامجون اونو به اتاقش برد من هم به اتاق بار رفتم. پرده
ها رو کشیدم . تو تاریکی نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که با روشن شدن چراغ ها سرم رو بلند
کردم. نامجون با دو لیوان اسکاچ بالا ی سرم ا یستاده بود. لیوان رو
به دستم داد و کنارم نشست .
"جیمین به هوش اومد"
کمی مکث کرد که با لحن دستوری بهش گفتم :
"یه واو رو هم جا ننداز. هر اتفاق ی که افتاده رو می خوام بدونم"

"دکتر گفت یه حمله عصبی بسیار شدید رو پشت سر گذاشته.
برای وضعیت روحیش دارو تجویز کرد. همینطور... " داشت جون
میکند که ادامه بده اما بالاخره گفت: " لعنت. همینطور گفت به
دلیل ترسی موقع دخول اتفاق افتاده که باعث
شده دیواره های ... خودت میدونی ، اون پایین منقبض و بسته بشن
و به خاطر خشونتی که اعمال شده چند تا زخم برداشته، که برای
اون هم چند مدل پماد نوشت"
حرفاش که تموم شد فهمیدم چشمام نمناکه. من تو تمام زندگیم
از جایی که یادم بود فقط یکبار گریه گرده بودم و اونم موقع مرگ
مادرم بود و تازه اون موقع فقط 6 سالم بود. نگاه نامجون آمیزه ای
از تعجب و ترحم بود. محتویات تلخ لیوان رو یه جا بالا دادم. به
تلخی خندیدم و نذاشتم اشک ها ی خائن فرو بریزه. درب تراس رو
باز کردم و هوا ی سرد دسامبر رو به ریه هام وارد کردم. چنان
آتیشی تو وجودم زبانه میکشید که سردی هوا تاثیری رو ی بدنم
نداشت. به خورشید در حال غروب خیره شدم و دوباره پر شدم از
احساساتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. نا امیدی و از دست دادن .
یه حفره بزرگ توی قلبم حس میکردم. سوراخی که میدونستم
هیچ کس به غیر از کسی که دیگه تا اخر عمرش حاضر نبود منو
ببخشه نمی تونه پر کنه. اما بیشتر از اینکه برای خودم احساس تاسف
کنم برای جیمین ناراحت بودم. پسری که تمام وجودش رو به من
داد و من در عوض نقش بزرگترین کابوس زندگیش رو براش باز ی
کردم. کسی که صادقانه به من اعتماد کرد و من بهش خیانت کردم.
کسی که تمام ذرات وجودم تمنای حضورش رو داشت. حتی اون
لحظه هم دلم میخواست برم تو اتاقش و به قدری محکم در
آغوشش بگیرم که تو وجودم حل بشه. اما میدونستم که دیگه اون
روزا ی شاد برنمیگرده. دیگه امکان نداشت بتونیم به نقطه ی صفر،
به جایی که ازش شروع کرده بودیم برگردیم. من بهترین چیزی رو
که تو زندگیم داشتم رو با دست خودم نابود کردم و بقیه عمرم رو
باید تو حسرتش زندگی میکردم .

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now