part62

1.8K 299 10
                                    

ناگهان ردیاب زیر پوستی جیمین  یادم اومد و به سرعت تلفنم رو
برداشتم و برنامه رو باز کردم اما هیچ علامتی رو صفحه نبود. دیابلو
شونه جیمین رو گاز گرفت و احتمالا به ردیاب آسیب زده بود و از
کار انداخته بودتش. با عصبانیت به ماشین مشت کوبیدم . انقدر که
تمام دستام کبود شد و ماشین از چند جا غُر شد. همه چیز دست
به دست هم داده بود تا نقشه کثیف جونگین به نحو احسن انجام
بشه.
یک ساعت بعد همه امیدم برای پیدا کردن جیمین نا امید شد. همسر من در حالی که به شدت داشت خونریزی میکرد دزدیده
شده بود و من میدونستم که این کار کیه و مطمئن بودم که
پوستش رو زنده زنده خواهم کند اما هیچ کدوم از اینها نمی تونست
همسر عزیزتر از جانم رو بهم برگردونه. به عمارت که رسیدم جسد
دیابلو هنوز روی زمین بود. به طرفش رفتم و روی زمین کنارش
نشستم. چمن از خون اون و احتمالا جیمین سرخ بود. سرش بر اثر
گلوله شکافته بود و بخشی از مغزش بیرون ریخته بود. دستی به
گوشش کشیدم و متوجه شدم بدنش سرد شده.
نامجون کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو ی شونه ام و با
احتیاط پرسید:
"چرا د یابلو این کارو کرد؟"
یه نقشه حساب شده و هوشمندانه. جونگین همیشه یه
باهوش بود"
"چطور جونگین میتونه نقشی تو حمله دیابلو داشته باشه؟"
"وقتی جیمین از ماشین پیاده شد بوی عطر سلمان رو میداد. یه نفر
تو هتل باید تو این کار نقش داشته باشه"
سلمان یه قاتل معروف عرب بود که برای پدرم کار میکرد و چندین
ماموریت براش انجام داده بود. ولی هیچ وقت با من میانه خوبی
نداشت. من همیشه مخالف استخدام افراد غیر کره ای بودم اما
پدرم به اون مرد خیلی اعتقاد داشت. مردی که همیشه بوی یه
عطر خاص دست ساز عربی رو می داد.
بعد از تصادف پدرم برای معامله به یه ده کوچیک رفته بودم. دهی
که کل جمعیتش 100 نفر هم نبود و به همین دلیل فقط دیابلو و
نامجون رو با خودم بردم. سلمان از قبل برای من نقشه داشت و
وقتی نامجون با من نبود و دیابلو داخل ماشین بود بهم حمله کرد.
مردک مریض میخواست منو با شمشیر بکشه. این ثابت میکرد
چقدر از من کینه داشت. تنها خسارتی که اون مبارزه برای من
داشت زخم روی ابروم بود اما برای اون یه گلوی پاره. دیابلو تمام
مدت از داخل ماشین پارس میکرد و میخواست بیاد بیرون تا نقشی
تو جردادن سلمان داشته باشه. در ماشین رو که باز کردم تا مدت
ها فکش روی جسد سلمان قفل بود و مجبور شدم چند ساعت
صبر کنم تا پسر وفادارم مطمئن بشه من تو خطر نیستم .
اما اون دیگه رو ی اون بو حساس شده بود و اینو منم میدونستم،
جونگین هم میدونست.چون اون زمانی سریع پدرم بود  وقتی اون بو از جیمین به مشامم رسید برای
مهار دیابلو دیگه خیلی دیر شده بود. همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. در کمتر از یکساعت همه چیز رو از دست دادم و الان هیچ
حسی به جز نگرانی برای همسر بی گناهم نداشتم

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now