part65

1.8K 297 3
                                    

نامجون روی صندلی نشست و سرش رو تو دستاش
گرفت و گفت:
"فکرش رو هم نمیکردم کای تو این کار دست داشته باشه"
"قدرت کثیف ترین چیز در دنیاست. هم خودش و هم وسوسه
داشتنش پاک تر ین قلب ها رو فاسد می کنه"
چند دقیقه بعد پیامش رسید. مکان معاوضه رو تو یه دشت تو ایلسان انتخاب کرده بود. یادم میاد بچه که بودیم یکبار با پدرم به
اون مکان رفته بودم و بین سبزه های بلندی که باد اونا رو مثل
امواج تکون می داد دویده بودم و خندیده بودم. سرنوشت چیز
عجیبیه . حالا اون مکان تبدیل به مسلخ من میشد. کی میدونه چند
بار از جایی که آخرین نفس هاشو قراره توش بکشه گذر کرده؟
چند دقیقه بعد هانول روی گوشیم زنگ زد و خبر داد حونگین بهش
زنگ زده و ساعت و زمان معاوضه رو گفته. و بهش گفته که الان
وقتشه که جبهه اش رو انتخاب کنه. یا به کای ملحق میشه و یا
دشمن خانواده کیم به حساب میاد. بعد از هانول چند رئیس دیگه
هم زنگ زدند. ظاهرا جونگین با هر 12 رئیس تماس گرفته بود. پس
میخواست یه نما یش حسابی راه بندازه .
کت مشکی رو روی پیرهن سفید پوشیدم و کراوات طوسی رنگ رو
توی دستم گرفتم. جیمین این کراوات رو ز یاد دوست داشت. یکی از
کارهای مورد عالقه اش این بود که منو روی تخت بشونه و خودش
گره کراواتم رو بزنه. منم کار مورد علاقه ام این بود که وقتی از
مهمانی برمی گشتیم دستاش رو با این کراوات به تخت میبستم و
ساعت ها میکردمش. کراوات رو روی تخت انداختم و دو دکمه
بالای پیراهنم رو باز کردم. به هر حال برای رفتن به قتلگاه لازم
نبود زیاد هم خوشتیپ باشم .
نگاهم رو توی اتاق چرخوندم، به تختی که هر شب جیمین رو تو
بغلم میخوابوندم . به کاناپه ای که شاهد عشقبازیهامون بود. به درب
شیشه ای تراس که شب های زیادی در آغوش هم به نور ماه و
ستاره ها خیره میشدیم. به لوازم کم آرایش رو ی میز توالت. به
عطرهایی که جیمین با دقت انتخاب میکرد. عطری که جیمین  عاشقش
بود و همیشه موقع عشقبازیمون انتخاب میکرد رو برداشتم و بو
کشیدم. چند پیس به کتم زدم و دوباره گذاشتم روی میز. درست
جلوی قاب ازدواجمون .
به حیاط رفتم و با دیدن جمعیت زیادی که برا ی بدرقه ام اومده
بودند شوکه شدم. سربازای وفادار من برای بدرقه ی فرمانده شون
به جوخه مرگ دور هم جمع شده بودند. میون جمعیت چشم
چرخوندم و 7 نفر از روئسا شهرها رو دیدم. از جمله هانول وفادار ترین شریکم هانول جلو اومد و با افسوس تو چشماش پرسید:
"راهی برای منصرف شدنت هست؟"
"اگر جای من بودی ، همسرت رو به دست سرنوشت شومش
میسپردی ؟"
آتش خشم تو چشماش زبونه کشید. این مرد یکی از غیرتی تر ین
و سرسپرده ترین مردای مافیا نسبت به همسرش بود و میدونستم
از تصور چنین چیزی دیوونه میشه. سرش رو به نشونه تایید تکون
داد وکنار رفت. هانول همراه سه پسرش جلو اومد و گفت :
"ما همراه شما میایم. جونگین باید ببینه که وفاداری ما متعلق به
کیه. حتی اگر خودش زنده نباشه "

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now