part67

1.8K 316 25
                                    

جیمین

با احساس درد بسیار شدیدی تو شونه ام چشمم رو باز کردم. روی
سطح سفتی به روی شانه ی سالمم تو یه فضای کابین مانند
خوابیده بودم و حسی داشتم انگار که سوار چرخ و فلکی بودم که
داشت به سمت پایین میرفت. صدای هلیکوپتر فضا رو پر کرده بود.
به اطرافم نگاه کردم و چند مرد قوی هیکل رو دیدم که دری رو
باز کردند و بعد یکی از اونها که تماما مشکی پوش بود و جلیقه ضد
گلوله ای هم به تن داشت منو بدون ملاحظه از روی زمین بلند
کرد که از درد فریادم به هوا رفت اما اون بدون توجه پیاده شد و
منو روی زمین کشید تا به دری رسید که به راه پله ای باز میشد.
از راه پله های تاریک و بد بو پایین برد و بی ملاحظه‌ پرتم کرد
روی زمین و بعد بیرون رفت .
دستم رو روی شونه ام گذاشتم و فریادی از درد کشیدم. چه خبر
شده بود؟ آخرین چیزی که یادم میامد این بود که دیابلو بهم حمله
کرد و بعد جونگکوک منو به درمانگاه رسوند. این آدما کی بودند؟ انرژیم
رو جمع کردم و به سختی روی زمین سفتی که منو پرت کرده بود
نشستم و به اطراف نگاه کردم. من توی یه سلول بدون پنجره بودم
و تنها نوری که فضا رو روشن کرده بود از لامپ کم نور بالا ی سر
من میامد. خودم رو به طرف میله های بلند کشوندم و به اطراف
نگاه کردم. با صدای پایی که شنیدم با ترس به عقب برگشتم و
گوشه دیوار مچاله شدم .
صدای پا قطع شد و دو مرد  بلند قد جلوی سلولم ایستاد.  هم چشمام سیاهی
میرفت و هم نور انقدر کم بود که نمیتونستم صورتشون رو ببینم
اما اونا زحمت منو کم کردند .
"باید یه دکتر بیاریم بالای سرش "
صدای کای بود. مطمئن بودم. نوری در دلم روشن شد و کمی
خودم رو جلو کشیدم و با تردید و امید پرسیدم:
"کای؟ خودتی؟ "
یه لامپ کم نور دیگه تو ی راهرو روشن شد و حدسم رو به یقین
تبدیل کرد. کای با خونسردی ایستاده بود و داشت با یه نیشخند
عجیب به من نگاه میکرد. روزنه ی امیدی که تو دلم ایجاد شد با
شناختن مرد کناریش به یاس تبدیل شد. جونگین با چشمای مثل
همیشه وحشی به من نگاه میکرد. با تعجب و چشمای گشاد شده
به کای نگاه کردم که پوزخندی زد و گفت:
"آره پاپی کوچولو. کای اینجاست"
جونگین در سلول رو باز کرد و اومد داخل که با وحشت عقب رفتم
اما اون گردنم رو گرفت و به سختی فشار داد انقدر که علاوه بر درد
وحشتناک شونه ام دستام رو دور دستش حلقه کردم و برای ذره
ای اکسیژن تقلا کردم. کای وارد سلول شد و هشدار داد:
"فکر نکنم جونگکوک حاضر بشه خودش رو با یه جسد معاوضه جونگین .بهتره خودت رو کنترل کنی"

_______________________

خسته شدن از بس گفتم 😑
نظر
شما هم که نظر نمی دید😔
امیدوارم خوشتون بیاد 🤔

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now