part66

1.7K 284 6
                                    

دستی روی شونه اش گذاشتم و سرم رو تکون دادم. این مرد،
وحشی و افسار گسیخته و بدنام بود. اما هیچ وقت به وفاداریش
شکی نداشتم. نامجون با صورتی مثل سنگ به من خیره شده بود.
میدونستم که موافق کاری که می خواستم بکنم نیست و میدونست
که نمیتونه منصرفم کنه. رو به بقیه روئسا گفتم:
"من به قدرت رهبری نامجون اعتقاد دارم. اون بهترین جانشین برای منه"
نامجون پوزخندی زد و روش رو برگردوند و زیر لب بد
و بیراه گفت. رو به سان گفتم :
"همین امروز جیمین رو از کشور خارج کن. با هان تماس گرفتم، اون
خودش میدونه چه کاری باید انجام بده. امن ترین مکان برای اون
الان آمریکاست".
صورت همیشه بی خیال سان پر از خشم و در عین حال غم بود.
مثل همیشه مثل یه سرباز مطیع فرمانبرداری کرد:
"نگران نباش رئیس. تا پای جونم ازش مراقبت می کنم"
و من به این مسئله ایمان داشتم. سوار ماشین شدیم و به طرف
محل قرار حرکت کردیم. من، نامجون، یونگی و سان و 7 نفر
رئیسی که تا لحظه آخر به من وفادار مونده بودند. به احتمال زیاد
پنج نفر بعدی رو کنار جونگین میدیدم. به محل قرار که رسیدیم باد
خنک و مالیمی سبزه های بلند دشت رو به حرکت درآورده بود.
از ماشین پیاده شدم و به آسمان صاف نگاه کردم. روز قشنگ ی
برای مردن بود .
نامجون کنارم ایستاد و با صدایی که به سختی از حنجره اش
درمیامد گفت :
"من اونها رو شکار میکنم. تک تکشون رو و کاری باهاشون میکنم
که از کاری که با تو کردند پشیمون بشند. اما نمی کشمشون. سالها
زنده نگهشون می دارم تا جا یی که روزی صد هزار بار ازم تقاضای
مرگ کنند. اما من این هدیه رو بهشون نمیدم"
"فکر خوبیه. تو همیشه ایده های هوشمندانه ای داشتی
"معذرت میخوام"
با تعجب بهش نگاه کردم و برا ی اولین بار تو زندگیم دیدم که
چشمای نامجون نمناکه. تمام رگ های صورتش بیرون زده بود و
نبض گردنش رو میدیدم. دستاش رو کنارش مشت کرده بود و تو
یه کلمه داشت از هم میپاشید . چند بار پلک زد تا اشکش نریزه و
ادامه داد:
"تو رو ناامید کردم. نتونستم ازت محافظت کنم. من سرباز خوبی
برای تو نبودم"
دستم رو شونه اش گذاشتم و گفتم: "تو برادر من بودی . من اگر به
هر چیزی تو دنیای مزخرفی که توش زندگی کردیم شک داشته
باشم هرگز به وفاداری تو شکی نداشتم. ما همیشه میدونستیم یکی
از پایان های محتمل برای ما می تونه این باشه. این تقصیر کسی نیست"
سرش رو به سختی تکون داد.
"ما دوران عالی ا ی رو با هم گذروندیم نامجون اما هر دورانی هر
چقدر هم با شکوه بالاخره تموم می شه. ما قوی تر از اونیم که نتونیم این حقیقت رو بپذیریم"
سرش رو با زجر تکون داد:
"حق با توئه رئیس. همیشه حق با توئه"
صدای هلیکوپتر ی که از راه دور میامد توجه همه رو جلب کرد و
همگی اسلحه شون رو بیرون کشیدند . 3 هلیکوپتر مشکی رنگ با
فاصله از ما روی زمین نشستند و چیزی که بلافاصله نظرم رو جلب
کرد وجود سانگ پیر تو یکی از اونها بود. حالا مشخص
شد که جونگین این همه خایه رو از کجا آورده. اون با دشمن قسم
خورده خانواده جئون همدست شده بود.

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now