ل: باید بریم دکتر زی!

زین متعجب شد.

ز: دکتر؟ حالت بده؟ میخوای لوییو صدا کنم؟

لیام لبخندی زد.

ل: آره باید بریم دکتر ببینه چند ماهه حامله ای!

زین اول پوکر و سردرگم به لیام خیره شد
لیام میتونست کل دنیا رو مجبور کنه تا به اون چهره‌ی حیرت زده و لب های نیمه بازش خیره بشن و بپرستنش!

بعد از چند ثانیه زین متوجه شد منظور لیام چیه و قهقهه بلندش، لبخند لیامو عمیق تر کرد.

ز: خیلی عوضی ای عزیزم!

ل: خب مثل زن های حامله چند دقیقس داری غر میزنی گفتم شاید داریم صاحب یه نینی خوشگل میشیم!

زین با حرص مشتی به سینه لیام زد و چشم هاشو چرخوند.

ز: خیلی منطقی بخوایم حساب کنیم اونی که باید حامله باشه هم تویی، مگه نه شیرینِ من؟

با شرارت لب هاشو نزدیک گوش لیام برد و لب زد و در اخر زبونشو خیلی ریز و ملایم روی لاله گوش لیام کشید.

لیام چشم هاش گرد شد و لرزش خفیفش نیشخند زین رو عمیقتر کرد.

ز: اگر شپرد مسخره نبود میتونستیم الان دوباره امتحان کنیم ببینیم حامله میشی یا نه...

این دفعه روی خیسی رد زبونش آروم فوت کرد. لیام دستاشو مشت کرد و لبشو گاز گرفت‌

ل: باور کن اگر ادامه بدی قضیه رفتنم به اداره پلیس کنسل میشه. اون وقت خودت باید جواب همکارتو بدی بیب!
و مطمئن باش وقتی برگردم رفتار الانت رو بی جواب نمیذارم...

زین لبخندی زد و بوسه محکم و پر سر و صدایی رو گونه لیام کاشت.

ز: از همین الان انتظار میکشم تا برگردی!
‌‌

••••••••••••••••••••••

ساعت ۱۱:۳۷

ل: امیدوارم کار مهمی داشته باشی مردک وگرنه خودم سیب زمینی هایی که زین با آتیشِ جنازت قراره کبابی بکنه رو میخرم!

لیام بی حوصله از اینکه مجبور بود بجای اینکه این موقع از روز با این هوای دلگیر و سرد توی آغوش زینش بشینه و لذت ببره، تو خیابونای شلوغ لندن علاف شده بود با خودش غرغر کرد و در ماشین رو محکم بهم کوبید.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now