زین کلافه ته سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد و‌ دستی به گردنش کشید.

"خب اون نمیتونه قاتل باشه. و من هم دلیل منطقی دارم، هم دلیله... اممم... دلیله...."

وقتی دید کلمه مناسبی برای جایگزینی کلمه دلیل احساسی پیدا نمیکنه سکوت کرد.

"دلیل احساسی مالیک، دلیل احساسی! حالا بگو."

زین لب هاشو توی دهنش برد و فاکی زیر لب گفت.

"خب ببین دلیل منطقیشو بخوایم بررسی کنیم میرسیم به انگیزه قاتل! قاتل ها یا انگیزه مالی دارن، یا خصومت شخصی، یا چمیدونم.... مشکل روانی!"

شپرد سرشو تکون داد.

"خب لیام قطعا انگیزه مالی نداشته! اون هرچقدر پول لازم داشته در اختیارش بود... همچنین خیلی وقته تلاش میکنه تا گالری خودشو افتتاح کنه پس اصلا چشم داشتی به اموال پدرش نداشته! اینی هم که نود درصد سهم الارثشو به بقیه داد این داستان رو قطعی میکنه..."

"درسته!"

"دلیل بعدی خصومت شخصیه... خب میدونی مقتول پدرش بوده... اگر دعواهای عادیشون سر ازدواج کردنش یا شغلشو درنظر نگیریم، پس با پدرش مشکل دیگه ای نداشته و این رو همه میتونن تایید کنن!"

شپرد دستش به پیشونیش کشید و سرجاش تکون خورد.

"شاید همون دعواها عصبیش کرده و طی یک تصمیم آنی تصمیم به قتل گرفته!"

زین سرشو تکون داد و مخالفت کرد.

"این قتل نیاز به یه نقشه دقیق و‌ کاملا برنامه ریزی شده داشته و قاتل از خیلی قبل پیش سرش برنامه ریخته پس نمیتونسته تصمیم یهویی باشه.... تا چند روز قبلشم که لرد زیاد با لیام بحث نمیکرده... دعواهای عادی بوده که هر پدری با بچش میتونه داشته باشه!
روز قتل دعوا شدید بوده که عملا بخاطر فرصت کم بین زمان دعوا و زمان قتل، کشیدن همچین نقشه ای ناممکنه!"

شپرد موافق بود! قاتل قشنگ برای همه چی برنامه ریزی کرده پس نمیتونسته توی ظرف نهایت شش ساعت همه چیز رو اماده کنه.

این دفعه شپرد زودتر به حرف اومد:

"بیماری روانی هم که رده! چون لیام سابقه روانی نداشته و نداره... حتی با یه تست ساده این قضیه روشن میشه."

زین تند تند سرشو تکون داد. خوشحال بود که شپرد خیلی زیاد هم سر قاتل بودن لیام سفت و سخت نیست.

اگر به خودش بود اصلا سر احتمال قاتل بودن لیام فکر هم نمیکرد!
اسمشو دیوانگی بذارید یا هرچی!...

اون فقط نمیتونست به قاتل بودن لیام فکر کنه.
میدونست این خلاف کاریه که برای شغلش باید انجام بده، اما فقط کنترلی روش نداشت!

"حالا دلیل احساسیتون رو بفرمایید."

زین نگاهشو به سقف داد و دست هاشو دو طرفش باز کرد و روی پشتی صندلیش گذاشت.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now