"چ-چیو؟"

"هاها! میگی چیو؟ باشه بذار بگم چیو! اینکه جورجیا  آنولی کیه! اینکه پدر با اون زن رابطه داشته! اینکه تو فهمیده بودی! اینکه دلیل افسردگیت این قضیه بوده!"

کارن خشکش زد... راز چندین ساله برملا شده بود و حالا راه انکاری نبود!
نه نه نه نباید اینجوری میشد...

"چی؟ درمورد چی ح- حرف میزنی؟"

با لکنت گفت و دعا کرد لرزش صداش رو بتونه کنترل کنه اما اشتباه میکرد.
انکار کردن این داستان مثل ریختن بنزین رو آتیش لیام بود...
لیام خنده عصبی بلندی کرد و چنگی به موهاش زد.

"چرا هنوز داری انکار میکنی مادر؟ من میدونم. اینکه اون زن کی بوده، اینکه چیکار کرده، اینکه پدر با تو چیکار کرده..."

"نه... نه لیام، داری اشتباه میک-"

داد بلند و عصبی لیام خون رو توی رگ هاش منجمد کرد.

"من اشتباه نمیکنم! فکر میکنی من هنوز بچم؟"

اشک های کارن صورتشو خیس کردن. از جاش بلند شد و سریع به سمت به پسرش رفت.

"در این باره نباید حرفی بزنیم... من.. خواهش میکنم..."

"چرا؟ چرا هنوز داری ازش دفاع میکنی؟ این همه سال تنهایی زجر کشیدنت بس نبود؟ این همه سال زندانی کردنت توی اتاق بس نبود؟ بازم میخوای ادامه بدی؟چرا؟ چرا-"

جیغ کارن صدای لیام رو قطع کرد...

"چون دوستتون دارم! چون تو و خواهرتو دوست داشتم و دارم. چون نمیخوام از پدرتون متنفر باشید! چون میبینم لیانا چقدر پدرشو دوست داشت و من نمیخوام کسی باشم که این علاقه رو نابود میکنه! نمیخوام مسبب شکستن بچه هام، خودم باشم!"

لیام چه حالی داشت؟
احساس گناه... احساس شرمندگی... احساس درموندگی...

لب های خشک شدشو باز کرد اما بدون اینکه جمله ای از بینشون خارج شده دوباره بستشون.
چیزی نداشت بگه...

"تمام این سالها، همه تلاشمو کردم تا تو و لیانا چیزی نفهمید... چون نمیخواستم بخاطر من از-از پدرتون متنفر باشید! نمیخواستم اونو هم مثل من از دست بدید... اما شماها بجاش از من متنفر شدید!"

صدای شکسته کارن رو به خاموشی رفت و جمله آخرش میون هق هق های بلندش دفن شد!

"اون بچه... بچه ای که نمیدونم الان کجاست و‌ چیکار میکنه، یا اصلا زندس یا نه... اون بچه کابوس تک‌تک شب هامه... صدای جیغ و گریه اش ر‌و هرشب میشنوم. صدای درد کشیدنش، صدای زجه هاش، صدای التماس هاش برای کمک رو میشنیدم اما چیزی نمیتونستم بگم."

کارن لبه‌ی تختش نشست و دست هاشو جلوی صورتش گرفت.

صدای اون بچه که کابوس دردناک شبانش بود توی گوشش میپیچید و قلبشو سنگین میکرد.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ