Love or hate?!

By ehya1930

180K 31.4K 15.6K

🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به... More

مقدمه طوری✳
2_ humiliated
3_Monster at home
4_Difference
5_Easy target
6_Decision
گپ تایم ⌚
7_Travel
8_ Insect
9_ Peace
10_Trying
11_Silent doll
12_Strange🚫
13_Love or fear
14_self-sacrifice🚫
15_Fate
16_Broken doll
17_Truth_1
17_Truth_2
18_Punishment 🚫
گپ تایم 2⌚
19_memoirs
20_No time
21_Mistake
22_salvage_1
22_salvage_2
23_Hide_1
23_Hide_2
24_it's me_1
24_it's me_2
25_Restart_1
25_Restart_2
26_Happiness_1
😭🙏
26_Happiness_2
27_I hate you.
28_fight_1
28_fight_2🚫
29 _ Trust me
گپ تایم⌚ *start *S2
S 2 (1)_Comparison
S 2 (2)_Comparison🚫
S 2 (1-1)_Why ?
S 2 (1-2)_Why ?
S2_ (3) Atonement
گپ تایم 4 ⌚
S2_ (3_2) Atonement
S 2 _ (4)Expectation
S 2 _ (5)new life
S 2 _ (6)Hong Joo
گپ تایم 5 ⌚
S 2 _ (7_1)Flying Angels
S 2 _ (7_2)Flying Angels
گپ تایم 6 ⌚
2 _ (7_3)Flying Angels
S 2 _ (7_4)Flying Angels
S 2 _ (8)You should live
S 2 _ (9_1) wait for you
S 2 _ (9_2) wait for you
S 2 _ (10) L love you
S 2 _ (11_1) Glass house
S 2 _ (11_2) Glass house
S 2 _ (12_1) Shout a little louder
S 2 _ (12_2) Shout a little louder
S 2 _ (12_3) Shout a little louder
( last part ) I like more than ....
New Story
New story 2

1_sad boy

7.4K 1K 288
By ehya1930

کاش ادما میفهمیدن حرفاشون مثل خنجر داخل قلب آدم فرو‌ میره و باعث مرگش میشه.

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳❎❎❎

جانگکوک تو کافه تریا نشسته بود و با بی میلی به غذاش نگاه میکرد.

از همه چیز خسته شده بود یاد اولین روزی افتاد که وارد این مدرسه جدید به عنوان سال اولی شده بود اون روز واقعا حس خوبی داشت برای شروع جدید آماده بود ولی دوباره همون اتفاقات افتاد دوباره باهاش مثل یه تیکه اشغال رفتار شد دوباره مسخره شد و وقتی به تحقیرایی که شنیده بود حتی فکر میکرد چشماش پر از اشک میشد ولی اون گناهی نداشت کاری نکرده بود که لایق این حرف ها باشه البته اگر چاقیش رو حساب نمیکرد .

یونگی وقتی ناراحتی و افسردگی جانگکوک رو دید دلش به درد اومد برادر کوچیکش رو صدا کرد و برای بار هزار روم تو روز ازش پرسید

+حالت چطوره ؟

جانگ کوک با دیدن برادرش بیشتر هم ناراحت میشد برادرش یونگی همیشه مراقبش بود و مثل یه حامی همراهش بود گاهی جانگکوک خودش رو سربار زندگی یونگی میدونست اگر وجود نداشت برادرش هیچ‌وقت مجبور نبود تو سال اخر دبیرستان مدرسش رو تغییر بده و همه برنامه ها ، دوستا و شهرتش به هم بریزه ولی باز باید اعتراف میکرد از وجود برادرش خوشحال بود و براش دلگرمی به حساب میومد وقتی به این فکر میکرد که سال بعد درس یونگی تموم میشه و اون کاملا تو مدرسه تنها و بی دفاع میشه عرق سرد روی کمرش مینشست .

صدای پچ پچ های بچه های داخل کافه رو شنید مطمئین بود دارن پشت سر اون حرف میزنن چون سنگینی نگاهشون رو رو خودش حس میکرد .
اینقدر شکننده شده بود که با هر صدای خنده ای دلش میلرزید به خودش میگرفت.

یونگی متوجه لرزش دست برادر کوچیک ترش شد دستش رو اروم گرفت لبخند گرم کننده ای زد

+عزیزم ، به آنها اهمیتی نده

جانگکوک سرش رو بلند کرد با صدایی که لرزش اون به سادگی شنیده میشد گفت

_ من حال بهم زنم و هیچکسی منو دوست نداره

یونگی لبخند غمگینی زد

+ ولی تو عزیز ترین فرد تو زندگی منی

و بعد به ارومی گونه های توپول جانگکوک رو نوازش کرد.

جانگکوک دوباره سر خودش رو پایین انداخت و انگشتای دسش رو به بازی گرفت.

یونگی از جاش بلند شد و با صدای آروم به جانگکوک گفت که به دستشویی میره و منتظرش بمونه .

همون موقع صدای جیغ دخترا بلند شد و هم همه سالن دوبرابر شد ، جانگکوک لزومی نداشت سرش رو بلند کنه فقط با شنیدن صدا ها میتونست حدس بزنه پارک جیمین و کیم تهیونگ وارد سالن شدن .

بدترین چیز این بود که تمام سعی خودش رو هم میکرد نمیتونستش اون جثه نسبتا توپولش رو از دید کسی پنهان کنه حتی اگر فرد روبروش نابینا باشه.

ولی اون میخواست تمام سعیش رو بکنه که از دست اون دوتا پسر فرار کنه در اصل جیمین و تهیونگ محبوب ترین پسرای دبیرستان به حساب میومدن ولی یکی از بدترین کابوس های جانگکوک شده بودن هیچ وقت امکان نداشت وقتی اون پسر رو میبینن تحقیرش نکنن و به بدترین شکل ممکن بهش اسیب نزنن انگار جانگکوک مجرم خطرناکی بود که کار غیر قابل جبرانی در حق اونا انجام داده بود .

-ببین کی اینجاست

جانگکوک با ترس سرش رو بالا گرفت و به دو پسر بالای سرش نگاه کرد و به خودش لعنت فرستاد چرا همراه یونگی نرفته یا چرا برای خوردن غذا به کافه تریا اومده و تو پناهگاه امنش قایم نشد جایی که اون دوتا هیولا پیداش نمیکردن .

تهیونگ در جواب جیمین که حضور جانگکوک رو یاد آور شده بود کج خنده ای تحقیر آمیز روی لبش اومد

+ دلم واقعا برای صندلی که روش نشستی میسوزه چون مطمئینن داره خورد میشه از وزنت

_اذیتش نکن ته ببین اون ترسیده بزار اروم غذاشو بخوره حتما خیلی گرسنشه

وقتی جیمین با لحن ناراحتی اینو گفت جانگکوک لحظه ای امیدوار شد که نجات پیدا کرده ولی بعد از چند ثانیه جیمین خم شد و مقداری از آب دهنش رو داخل غذای جانگکوک ریخت.

درحالی که جانگکوک با بهت به غذاش خیره شده بود جیمین با عصبانیت دستش رو روی میز گذاشت .

_منتظر چی هستی غذات رو بخور

ولی جانگکوک هیچ حرکتی نکرد میدونست در صورت نافرمانی اونا بیشتر عصبانی میشن ولی حتی فکر این که اون غذا رو بخوره آزارش میداد .

تهیونگ که این مکث پسر رو دید قاشق غذا رو پر سوپ کرد و نزدیک دهن جانگ کوک برد

+ منتظر چی هستی لیتل وان همه منتظر اینیم که تو این غذای خوش طعم رو بخوری

اون داشت جانگکوک رو مجبور میکرد اون غذا رو بخوره و خوب طبیعتا اون ترسیده بود پس پشت دستش رو به قاشق زد و باعث قاشق به زمین بیفته ولی بدترین قسمت ماجرا این بود تمام اون سوپ روی لباس تهیونگ ریخت و لباسش به شدت کثیف شد.
تهیونگ با خشم به جانگ کوک نگاه کرد

+دقیقا چه غلطی کردی

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳

نظر و vote فراموش نشه 😘

Continue Reading

You'll Also Like

11.3K 1.1K 7
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید
89.1K 10.8K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
black tears By nm

Historical Fiction

1.3K 125 17
تهیونگ ولیعهد فرانسه که با مرگ پدرش وارد مشکلات بزرگی میشود: هیچوقت فکرش نمیکردم روزی پرنس یه کشور خدمتکار یه دزد دریای بشه _اون فقط یه هرزه...
103K 11.2K 34
تهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای...