Part 64-B♨️

1.1K 89 16
                                    

" قسمت شصت و چهارم ، بخش دوم "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


" قسمت شصت و چهارم ، بخش دوم "

به یاد نداشت آخرین بار چه زمانی او را به آغوش کشیده بود، حالا تنها آرامش بی‌پایانی بود که ذره ذره میان جانش رخنه میکرد، پخش میشد و با گرم کردن کنجی از قلب منجمد شده‌اش او را به آرامش میرساند.
جثه‌ی ریز نقش و ظریف دخترک به آغوش کشیدنی بود چنانکه نخواهد از آن دل بکند...
تمام مهرش، میان ابریشمهای کوتاه شده‌ی او بوسه شد و با نفس عمیقش هرآنچه عطر که روی موهایش به خواب رفته بود را دزدید!
لبهایش روی ابریشمهای هانایشان ثابت و نگاهش به سوی تهیونگ بالا کشیده شد:
-دلم برات تنگ شده بود، هانای من...
صدایش لرزید.
منکر دلتنگی‌اش نمیشد اما آنچه صدایش را به بازی گرفته بود نگاه خیره و آرام مرد بزرگتر بود؛ نگاهی که اگر روزی دریغش میشد، دوام نمی‌آورد؛ شاید لجبازی میکرد و شاید خواستار رفتن

او از آن شهر نفرین شده بود، اما میدانست بدون او طاقت نمی‌آورد!
"نفرین شهر و آدمهایش بی‌اهمیت بود، او نگاه شیفته‌ی افسرش را داشت!"
با حلقه شدن دستهای دخترک دور کمرش لبخند کمرنگی زد و درحالیکه آغوشش را محکمتر میکرد زمزمه‌وار ادامه داد:
-میدونی چقدر منتظرت بودم؟!
صدای دخترک میان سینه‌اش سرکوب شد:
-من هم دلم برای مربی جئون تنگ شده بود...
-مربی خوشتیپ عوضیت؟!
جمله‌اش برای اعتراض هانا و تلاش او برای بیرون کشیده شدن از میان آغوشش کافی بود؛ به خنده افتاد:
-چیه هانا؟! فکر کردی فراموش میکنم؟!
دستهایش را گره‌ی سرشانه‌ی او کرد و کمی خودش را پایین کشید تا نگاهش درست مقابل نگاهش قرار بگیرد:

-مربیت هیچ چیزی رو فراموش نمیکنه، مخصوصا اگه خوشش اومده باشه!
با نمایان شدن لبخند گستاخ او یکی از ابروهایش بالا کشیده شد:
-فکر کردی...
-آه پس آقای جئون، عوضی و خوشتیپ بودن رو دوست داری؟!
اینبار صدای خنده‌ی مرد بزرگتر، چاشنی لبخندش شد؛ تهیونگی که با نگاهی آسوده در انتظار آغوش عزیزش مانده بود؛ مردی که تنها با نگاهش او را به آغوش و آتش میکشید!
حال گرمای موج انداخته میان خنده‌ی ریزش چنان قلب پسر کوچکتر را لرزانده بود که برای لحظه‌ای هرآنچه بر لب آورده بود را فراموش کند.
هانا کمی از مربی مجذوب شده‌اش فاصله گرفت و به دو مرد مجنون اجازه‌ی هم نفس شدن داد:
-پدر... من اگر جای تو بودم، باز هم بغلش میکردم.

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now