Part 6♨️

9K 985 555
                                    

"قسمت ششم"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"قسمت ششم"

گویا زمان برایش متوقف شده بود...
صدا ها برایش مبهم؛
نگاه ها برایش تار؛
و وجود، برایش بی مفهوم!
در یک واژه، جونگکوک سرجایش میخکوب شده بود!
میخکوب از جمله ای که حالا وجودش را میان فاصله ای از زمین و زمان معلق کرده بود...
آن حرامزاده ی بی همه چیز، با چه وقاحتی آن جمله بر لب آورده بود؟!
-اینطور نیست جونگکوک؟!
آب دهانش را فرو داد و با نگاهی مات شده خیره به نگاهی ماند که با سوال به او خیره مانده بود؛ نگاه پر حرفی که حالا پاسخ سوالش را به نگاه او تحمیل میکرد!

-چرا نمیگی که با من بودی؟!

با او بود؟ ترجیح میداد تمام قتل ها را گردن گیرد اما زیر آن خفت و خواری دست و پا نزند...
ترجیح میداد بمیرد و قطعا اگر توانش را داشت همانجا میمرد!
مردن بهتر از تجربه ی آن حس حقارت بعد از ده سال حبس کشیدن، مقابل زندانیانی بود که روزی برایش سر خم میکردند!
گویا مغزش در حال فروپاشی بود، چرا که هیچ فرمانی نمیداد، آن هم یخ زده بود؟!
جونگکوک سر تا پا در قالبی از یخ فرو رفته بود و حالا چه شرم آور سرمای حیاط بدنش را به گز گز انداخته بود؛ همان سرمایی که حسش نمیکرد!
-چیه نکنه خوابیدن با تازه واردا، به جرم اضافه میکنه؟!
با شل شدن گره ی دست جیمز، سرش تا حدودی پایین افتاد و آن صدای خنده ی پر انزجار در چند سانتی از گوشهایش شنیده شد!

-با هم بودین؟!
خنده ی بلندی کرد، خنده ای که تمسخر ازش میبارید!

-واو... تحسین برانگیزه!
پلکهایش را بر روی هم فشرد، اگر به اسارت جیمز درنیامده بود بدون شک حیاط را به حمام خون تبدیل میکرد؛ اما افسوس که اسیر بود و دستهایش کوتاه!
-چطور میخوای ثابتش کنی تاره وارد؟
دیگر نمیشنید...
در واقع نمیخواست که بشنود، تنها خواهان مرگی بود که روحش را ببرد و جسمش را باقی بگذارد.
نیم نگاهی به جونگکوک فرود آمده بر روی زانوهایش انداخت، حالا که از بالا به او خیره شده بود میتوانست با رضایت لبخند بزند!

میتوانست عمیق تر نگاهش کند؛ چشم هایش بی حس به نظر میرسیدند، گویا برقشان را از دست داده بودند...

نگاهی تو خالی بود، نگاهی که اگر افسار موهایش از دست جیمز رها میشد، او را تکه تکه میکرد!
همان نگاه مجذوب کننده ای که تهیونگ را به چالش میکشید!
چطور باید ثابتش میکرد؟
نگاهش را از موهای مرطوب او پایین تر کشید، ابرو هایش، ابرویی که خط انداخته بود!
چشم هایش، که انتظار جویدن خر خره اش را میکشیدند و پایین تر لبهایش...
لبهایی که اینبار بر خلاف تصورش هیچ پوزخندی مهمانشان نبود!
زبانش را در دهانش میچرخاند، از حرکت لبهایش مشهود بود، عصبی بود؟!

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now