Part 51-2♨️

2.3K 195 82
                                    

"قسمت پنجاه و یکم، بخش دوم "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"قسمت پنجاه و یکم، بخش دوم "

مرد بزرگتر را به سوی خود کشید و بی‌خبر از تپشهای قلبشان،
قفسه‌ی سینه‌اش را چفت او کرد؛ چنان که قلبهایشان مقابل هم قرار گیرد و بوسه بر لب دیگری بکارد؛ دو نبض و دو نفس یکسان شده؛ دو نگاه خیره و البته دو وجود به پرواز درآمده...
آب دهانش را فرو داد، تا به آن لحظه با کسی نرقصیده بود؛ کسی را نداشت که برقصد، جدا از آن کجا میرقصید؟!
قلبش به درد آمده از گذشته‌اش بود، "درد ملموس آنکه زندگی نکرده بود، تنها زنده مانده بود!"
با فشرده شدن انگشتهای مرد بزرگتر میان انگشتهایش نگاه مجذوبش را به نگاه شیفته‌ی او گره زد.
-نگران نباش رئیس... من هم بلد نیستم!
دروغ میگفت...

زاده شده بود تا تانگو برقصد؛ از حرکات آزادانه‌ی دست و پاهایش واضح بود اما چه زیبا به خاطر او کوتاه می‌آمد و قدم به قدمش، حرکت میکرد.
لبخند کمرنگی زد و مقابل چهره‌ی بی نقص او به آرامی لب زد:
-یادمه گفته بودی با هانا رقصیدی!
پاسخش نیش باز شده‌ی تهیونگ بود و قدمهایی که به عقب کشیده شد؛ به تبعیت از او قدمهایش را به جلو کشید و گام‌های بلندش را همراه با او یکسان کرد.
-رقص پدر دختری...
کمر پسر کوچکتر را رها کرد و با یک حرکت او را وادار به فاصله گرفتن کرد؛ قدمی دور شده بود و جثه‌ای که دوباره با کشیدن دستهایش به سوی خود کشید:
-نه شبیه رقص دو معشوق!
جمله‌اش کافی بود صدای خنده‌ی دلنواز جونگکوک میان موسیقی تلفیق شود؛ خنده‌ای که برای تهیونگ کافی بود تا خانه در سکوت فرو رود و تنها صدا، صدای زیبای او باشد.

بیش از پیش به او چسبید و نگاه شیفته‌اش را زنجیر نگاه خندان او کرد؛ نگاه خندانی که چنان قلبش را شرمنده‌ی تپش‌هایش میکرد که هراس پیدا کند مبادا به گوشهای جونگکوک برسد...
آب دهانش را فرو داد و نفس عمیقش را رها کرد، آنگونه که رد نفسهایش پوست پسر کوچکتر را بسوزاند و لبخندش را نمایان کند؛ مرواریدهایش...
امان از مرواریدهایش!
نگاهش را از مرواریدهای بوسیدنی او بالا کشید، چشمهایش، چشمهایی که کنجشان به خنده افتاده بود اما لب تر نمیکرد!
با احساس دست پسر کوچکتر روی سر شانه‌اش، گویا فرو ریخته باشد، پلکهایش را روی هم فشرد:
-آه رئیس...
پاسخش خنده‌ی جونگکوک بود و دست سرکشی که کمی پایین تر خزید:
-باور اینکه انقدر ناشی باشم سخته؟!

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now