Part 22♨️

6K 593 657
                                    

"قسمت بیست و دوم"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"قسمت بیست و دوم"

رئیس؟!
بیان و لحنش متفاوت بود...
خبری از آن پوزخند آمیخته با تمسخر نبود؛ گویا "رئیس" را خالصانه بر زبان آورده بود به دور از هر طعنه!
نگاه مات زده و گیجش را به نگاه پر امید مرد بزرگتری دوخت که گره ی دستهایش را رها کرده بود و با نگاه خیره اش قدم هایش را به عقب میکشید.

-اینجا چیکار میکنی؟
یونگی صدایش را پایین آورد و درحالیکه نگاهش را از جونگکوک میگرفت به سوی تهیونگی کشید که قدم هایش را به سویش برمیداشت:
-همه جا رو دنبالت گشتم!

زبانش را بر لب پایینش کشید و درحالیکه مقابل او متوقف میشد، نیم نگاهی به جونگکوک خیره انداخت:
-باید باور کنم اطلاعات این پایین رو از اون نگهبانه... کیم سوکجین نگرفتی؟
یونگی خنده ی دندان نمایی تحویلش داد و درحالیکه به خروجی سالن اشاره میکرد زمزمه کرد:
-هر چی، مهم اینه تا اینجا دنبالت اومدم!
و به محض اتمام جمله اش قدم هایش را به سوی خروجی کشید:
-دنبالم بیا کیم... اون بالا خبرای بدرد بخوری به دستم رسیده!

واژه ی "خبر" کافی بود تا سیب گلویش به ارتعاش بیفتد، در واقع خبر های بالا چه اهمیتی داشتند آن هم حالا که سنگینی نگاه پسر کوچکتر ستون فقراتش را میسوزاند؟!
نگاه جونگکوک را داشت، نگاه او سنگین و سوزان بود...

نگاهی که بی آنکه خیره به آن شود هم، میتوانست تزلزلش را حس کند؛ جونگکوکِ مرددی که گردنبند میان انگشتهایش را میفشرد.
سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد و با خروج یونگی از آن در زنگ زده ی فلزی، بی آنکه بتواند کنترلی روی وجود سرکشش داشته باشد، به سوی پسر کوچکتر چرخید.
همان جونگکوکی که درست همچون انتظارش خیره به او مانده بود و گردنبند میان انگشتهایش را میفشرد.
آب دهانش را فرو داد و لبهایش قبل از هر تردیدی گشوده شدند:
-جونگکوک؟!
با بالا کشیده شدن مردمک های تیره ی او، بی توجه به تپش های قلبش نگاهی به عضلات ورزیده و چشم نواز بازوهای
برهنه ی او انداخت و درحالیکه به پیراهن روی زمین افتاده اشاره میکرد، با لحنی مصمم و قاطعانه گفت:
-اون کوفتی رو تنت کن!

بی توجه به نگاه خیره و بی حرف جونگکوک، لبخند کمرنگی مهمان لبهایش شد و اینبار با خیالی آسوده تر قدم هایش را به سوی خروجی کشید:
-قبل از اینکه به خاطر یه سرماخوردگی کوفتی، گند بخوره به دادگاهت!
و در کسری از ثانیه صدای قدم های محکمی بود که رفته رفته در تضاد با تپش های قلب پسر کوچکتر به دوری کشانده شد!
آن بزرگِ حقیر، نگران حال او بود؟!
.
.
.
"15:00- اتاق ملاقات بخش سی"
نگاهش همراه با حرکت کاغذ روی میز به سویش، متوقف شد.
-این لیست تمام زندانیانیه که به سیلفیس دچارن!

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now