Part 25-B♨️

6.5K 673 592
                                    

"قسمت بیست و پنجم، بخش دوم"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"قسمت بیست و پنجم، بخش دوم"

اتمام جمله اش برابر شد با فرود موفق لبهای سرکش و نیازمندش بر روی یاقوت های خیس از آب و سرخرنگی که وجودش را میان شعله هایش به آتش کشیده بود!
همان دو یاقوتی که اگر سرخ مانده بودند تنها برای حرارت نگاه او بود؛ حال که گرمای لبهایش را داشت چه؟ چگونه تضمین میکرد زیر همان بوسه ی سطحی او آتش نگیرد؟!
آب دهانش را فرو داد و با احساس حرکت نرم و گرم لبهای او بر خیسی لبهایش، پلکهایش بر روی هم فرود آمدند، همان فرودی که کافی بود تا انگشتهای کشیده ی مرد بزرگتر محتاطانه میان طره ی موهایش به حرکت درآید، آنچنان نوازشگر و زیبا، که نتواند مانع حرکات انگشتهای او شود!
آنچنان به نرمی و لطافت که دستهایش شل شده کنار پهلوهایش به لرز بیفتند و تنها مرد بزرگتری باشد که با فشار دست

دیگرش بر گودی کمر خیس از آب موهای او، او را بیش از پیش به سینه ی خود میچسباند...
چه از آن لمس میخواست، حل شدن قفسه های سینه‌شان در هم و یا هم آغوشی آن دو ماهیچه ی سرکشی که با همان نزدیکی بر لب هم بوسه میکاشتند؟!
تنها حرکتِ افقیِ لبهای مرد بزرگتر بر روی لبهایش بود و لبخند نامحسوس و وقیحانه ای که کنج لبهایش را بوسه کاشت، همان بوسه ی لجباز و پر صدایی که در کسری از ثانیه به عقب کشیده شد.
هما عقب کشیدگی که کافی بود تا جای بوسه ی آرام او کنج لبهای به لرز افتاده اش، بسوزد!

بی توجه به لبهای مسخ شده ی جونگکوک لبخند کمرنگی زد و بی آنکه گره ی دستهایش را از دام موهای ابریشمی و انحنای کمر تراشیده شده ی او جدا کند، نگاهش را بالا کشید...

نگاه پر لبخندی که در کسری از ثانیه گره ی نگاه خیره ی پسر کوچکتر شد، با گستاخی بر روی لبهای بوسیده شده ی او زمزمه کرد:
-بگو جئون... دوست دارم بشنوم!
خنده ی کوتاه و بیصدایی کرد و حرم نفسهایش بر چهره ی مسخ شده ی پسر کوچکتر رها شد:
-هانا بالاخره بر میگرده... دیگه چی بهش میگی؟
نیم نگاهی به اتصال سینه‌ هایشان انداخت، قفسه ی برهنه و خیسی که با سرکشی لباس سیاهش را به خیسی کشانده بود، تلفیقی بی نقص از دو تضاد چشمگیر، تضاد میان برهنگی او، تضاد میان پوشش مزاحم لباسش!
تضاد میان تپش های وحشیانه ی قلب پسر کوچکتر با تپش های آرام و دروغ گوی قلبش، همان دروغگوی قهاری که زیر ضخامت سویشرتش از شدت تپش هایش به انفجار رسیده بود...
-بهم بگو...جئون...

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now