part: 45/46

208 44 14
                                    

«پارت چهل و پنج»

کوک: جی هیون شی تو از جیمین خبر داری؟
جی هیون: اره
کوک: کجاست؟
جی هیون: رفته!
کوک: رفته؟ ولی کجا؟
جی هیون: خب... فقط میدونم رفته هلند
کوک: هلند؟ برای چی رفته؟!
جی هیون: جونگ‌کوکا من نباید اینو بگم ولی خب از اونجایی که شما دوتا واقعا همدیگه رو دوست دارید نمیتونم بهت نگم...
کوک: چیو نگی؟
جی هیون: خب چطور بگم... خب من صبح با دوستام رفته بودم استخر و یه خبرایی شنیدم، راست و دروغشو نمیدونم ولی فکر می‌کنم باید بری دنبالش!
کوک: چه خبرایی؟ براش اتفاقی افتاده؟
جی هیون: فقط فهمیدم تو یه سایت خبری گفته بودن چند روز دیگه عروسیشه!
کوک: عروسی کی؟
جی هیون: الان داریم راجع به کی حرف می‌زنیم؟
کوک: اون همسر منه چطوری میتونه دوباره ازدواج کنه؟ متوجه‌ای چی داری میگی؟
جی هیون: خودت می‌دونی که دولت از ازدواج همجنس‌گراها حمایت نمی‌کنه پس ازدواجتونم قانونی نبوده
کوک: اونوقت چون دولت حمایت نمیکنه این دلیل میشه جیمین بخواد ازم جدا بشه و با یکی دیگه ازدواج کنه؟
جی هیون: متاسفم نباید این حرفارو بزنم ولی اون موقع که تو مراقبت‌های ویژه بستری بودی من اومده بودم بهت سر بزنم برای جیمینم غذا آورده بودم تا یکمم که شده بود بخوره... خب... اون موقع باباتو اونجا دیدم اولش فکر کردم اونم مثل جیمین اومده تا از وضعیتت باخبر بشه ولی یکم جلوتر که رفتم داشتن با همدیگه صحبت میکردن، نخواستم مزاحم صحبتشون بشم سر همین جلو نرفتم ولی...
کوک: چه حرفی ولی چی؟
جی هیون: خب... ببین من آخر‌ای صحبتشون رسیده بودم ولی بابات داشت بهش می‌گفت که باید با آرا بره... جیمین اولش قبول نکرد گفت نمیتونه ترکت کنه ولی نمیدونم بعدش چی بهش گفت ولی بعد از رفتن بابات رنگش پریده بود و فقط به زمین نگاه می‌کرد، نمی‌خواستم مزاحمش بشم فکر کردم باید یکم تنها بمونه تا با خودش کنار بیاد، برای همین منم رفتم خونشون تا یکم با آرا وقت بگذرونم
کوک: چرا الان داری اینارو بهم میگی؟ چرا زودتر بهم نگفتی؟ نمی‌ترسی برم به بابام بگم رابطتتون خراب بشه؟
جی هیون: برام فرقی نمی‌کنه بگی یا نگی من فقط کاری که بنظرم درست بود رو انجام دادم؛ توام اگه میخوای بعداً حسرتشو نخوری بهتره هرچه سریعتر بلیط بگیری بری دنبالش... راستی دنبال اسم پارک جیمین یا جئون جیمین نگرد هویتش تغییر کرده
به سمت درب اتاق رفت و ادامه داد: آبمیوه‌ات رو حتما بخور من دیگه میرم
کوک: خیلی ممنونم جی هیون شی...
چیزی نگفت و از اتاق خارج شد؛ بابام چیکار کرده بود... چطور تونسته بود با من اینکارو بکنه... اگه اونجا اتفاقی برای جیمین بیوفته من باید چیکار می‌کردم... آه پسره‌ی خنگ چطوری تونستی بهم اعتماد نکنی وقتی میدونستی برای اینکه کنارم نگهت دارم همه کاری برات میکردم، بعد اونوقت تو رفتی حرف بابامو گوش میدی می‌دونم چیکارت کنم!
اولین فرصت باید با بابامم حرف میزدم
ولی فعلا برای این حرفا وقت هست، الان کار مهمتری داشتم؛ تو این مدت زیادی ازت دور بودم دیگه بیشتر از این نمیتونم دوریتو تحمل کنم... اول باید بیام دنبالت و به خونه برمیگردوندمت...بعدا هم وقت پیدا میشد تا بخوام با بابام حرف بزنم... موبایلم رو از روی تخت برداشتم و همون‌طور که به سمت کمد میرفتم به منشی یون پیام دادم که برای پرواز امشب هلند برام بلیط بگیره...
گوشیو داخل جیب شلوارکم گذاشتم و کیف چرم مشکی رنگی رو از داخل کمد بیرون کشیدم و چند دست لباس از کمد برداشتم و روی تخت گذاشتم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم...
.
دو روزی شده بود که رسیده بودم، با اینکه زبان این کشور رو بلد نبودم، از هتلی که میموندم محل به محل شهر رو از هر مغازه‌ و هر شخصی که میدیدم عکس جیمین و آرا رو نشونشون میدادم و انگلیسی سوال می‌پرسیدم ولی انگار آب شده بود رفته بود تو زمین!

𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)Where stories live. Discover now