part:17/18

278 48 0
                                    


«پارت هفدهم»

کوک: چ...چی چرا میخوای بری؟
با مردمک های لرزونش نگاهم کرد و ادامه داد: با..بابام
کوک: بابات چی؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟
جیمین: مامانم زنگ زد بود گفت برم خونمون مثل اینکه بابام فهمیده من با تو ازدواج کرده بودم، مامانم گفتش که با عصبانیت از خونه رفته ولی حالش خوب نبوده، نگرانشم
کوک: باشه باشه، یکم نفس بکش بعدشم مگه خانوادت نمیدونستن که ازدواج کردیم؟
جیمین: مامانم میدونست ولی بابام نه، اون اخبارا رو دنبال نمیکنه مامانمم بهش نگفته بود
کوک: آهان باشه، آماده شو خودم میبرمت
جیمین: نیازی نیست، خودم میرم
عصبی نگاهش کردم و ادامه دادم: اره حتما با این حالت میزارم تنها بری، آماده شو!
بدون اینکه منتظر جوابش باشم از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم وسایلی که شاید لازمم میشد رو همراه با سوییچ ماشینم برداشتم؛ سوار ماشینم شده بودم که دیدم جیمین با اضطراب از خونه خارج شد و به سمت ماشین میومد، از ماشین پیاده شدم و نگاهی بهش انداختم: با این لباسا میخوای بری؟
جیمین: چی شده مگه؟
کوک: حالت خوبه؟ وسط زمستونیم جیمین بعد تو با لباس نازک اومدی بیرون میگی بریم؟
جیمین: منو میبری یا اینکه تاکسی بگیرم؟
بدون هیچ حرفی به سمت خونه رفتم تا کاپشن و کلاهش رو بیارم
جیمین: کوک...جونگ‌کوک کجا داری میری؟ وایساااا من عجله دارم، منو نمی‌بری؟ خودم برم؟
کوک: صبر کن الان میام
کاپشنشو برداشتم و به پارکینگ برگشتم که دیدم جیمین وایساده و داره نگاهم می‌کنه
جیمین: بخاطر کاپشن راه نیوفتادی؟
سمتش رفتم و کمک کردم تا بپوشتش با لحن آرومی گفتم: ممکنه سرما بخوری باید مراقبت باشم
بوسه‌ای روی پیشونیش گذاشتم و رفتم سوار ماشین شدم، وقتی جیمین خواست بشینه آهی از بین لباش خارج شد
کوک: حالت خوبه؟ چی شده؟ کجات درد می‌کنه؟
جیمین: به لطف اسپنکای دیشبت از شدت خوب بودنم نمیتونم بشینم!
پوزخندی زدم و گفتم: وقتی باهام بخوابی چی میخوای بگی؟!
جیمین: برو بمیر...
چشمکی زدم و گفتم: متاسفم ولی نمیشه... نمیتونم تنهات بزارم
جیمین هوفی کشید و دیگه ادامه نداد به سمت خونه‌اش حرکت کردم و وقتی به جلوی درب ساختمونش رسیدیم گفتم: بیا رسیدیم
جیمین: داری شوخی میکنی دیگه نه؟
کوک: مگه خونه مامان بابات نزدیک خونه خودت نیست؟
جیمین: واااااای، من از دست تو چیکار کنم؟! کل آمار من رو در آورده بودی منو تهدید میکردی بعد نمیدونی خونه خانواده‌ام کجاست؟!
کوک: نه، خودت برام مهم بودی چرا باید آمار خانوادتو در میوردم؟
جیمین: فقط ساکت شو و من رو ببر به بوسان!
کوک: بوسان برای چی؟
جیمین: چون خونمون اونجاست نه تو سئول!
.
.
.
جیمین آدرس خونشون توی بوسان رو بهم داد و بدون معطلی به سمت اون آدرسی که گفته بود حرکت کردم؛ طی 4، 5 ساعتی که توی راه بودیم بدون کوچیکترین حرفی بینمون به خونه خانواده‌اش رسیدیم!
جیمین با عجله پیاده شد و به سمت درب خونشون رفت ولی هرچی زنگ میزد کسی درب رو باز نمی‌کرد، زنگ درب خونه همسایشون رو زد و چند لحظه بعد با گریه به سمت ماشین دوید
کوک: چی شده؟ چرا داری گریه می‌کنی ؟
جیمین: فقط برو بیمارستان بوسان پایک!
ماشینو روشن کردم و طبق لوکیشنی که زده بودم به سمت بیمارستان رفتم وقتی که رسیدیم، با عجله به سمت اورژانس رفت که با دیدن خانومی سر جاش ایستاد

𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)Where stories live. Discover now