«پارت چهل و یک»به تخت خالی آرا نگاه میکردم، بوی تنش توی کل اتاق پیچیده بود... دیگه نمیتونستم توی آغوشم بگیرمش و عطر تنش رو وارد ریهام بکنم... حتی نمیتونستم شیطنتاش رو ببینم... چطوری باید با جای خالیش کنار میومدم؟!
کوک: جیمین داری اون بالا چیکار میکنی؟ بیا دیگه دیرمون شده!
با صدای کوک رشته افکارم پاره شد، اره... بالاخره وقتش رسیده بود... باید میرفتم... میرفتمو چیزی که از اول برای من نبود رو پس میدادم نفس عمیقی کشیدم و ساک آرا رو از روی تخت برداشتم و روی شونهام انداختم و به سمت طبقه پایین حرکت کردم: آرا میترسه چرا داد میزنی تو خونه؟
کوک: نترسید! بعدشم سه ساعته اون بالا داری چیکار میکنی؟
جیمین: داشتم وسایلشو آماده میکردم تا جمعش کنم
کوک: اونا رو که دیشب جمع کرده بودی
جیمین: یه سری رو یادم رفته بود جمع کنم اونم اضافه کردم
کوک: واقعا
آرا دستش رو به سمتم دراز کرد که گفتم: اره... دستم پره بغل ددیت بمون
آرا: ماما بَ بَ
خواستم بغلش کنم که کوک سمت در راه افتاد: اگه گفتی امروز قراره کیو ببینی کلوچه؟
آرا: تاتا
کوک: نچ اشتباه گفتی
آرا: تااا تا
کوک: بچه چی تو اون تهیونگ دربهدر دیدی هی میخوای ببینیش؟
دستم روی هوا خشک شده بود و به مسیری که داشتن میرفتن خیره شدم تن صداشون هر لحظه داشت کمترو کمتر میشد...
کوک: بدو جیمین وگرنه بدون تو میریم
سرم رو به اطراف تکون دادم تا شاید برای چند لحظه هم که شده بود این حس دست از سرم برداره: اومدم
.
.
.
آرا: جی...جییی
نونا بوسهای روی لپش زد و شروع کرد به قلقلک دادنش: آره فسقلی منم جی جی جونت
صدای خندهش کل فضا رو پر کرده بود، با لبخند محوی بهشون خیره شده بودم که بابای کوک پرسید: داماد عزیزم چطوره؟
کوک: مثل اینکه سفر بهتون خوش گذشته خیلی شنگولید...
نیشگونی از پهلوی کوک گرفتم: خوبم آقای جئون
کوک با حالت مظلومی نگاهم کرد: دردم گرفت
جیمین: هیس شو
کوک: خب راست گفتم تو چرا منو نیشگون میگیری؟
پیدینیم: ولش کن پسرم این از بچگی همینجوری بود من دیگه به کارهاش عادت کردم
سری تکون دادم و چیزی نگفتم که پرسید: شما نمیخواید یه سفر برید؟
جیمین: خب...
وسط حرف زدنم کوک گفت: یه مشکلاتی توی شرکت ایجاد شده باید به اونا رسیدگی کنم
پیدینیم: چه مشکلاتی؟
کوک: داشتم حسابای این یکی دو ماهه رو برسی میکردم، انگار حسابها با هم دیگه جور در نمیاد!
پیدینیم: یعنی چی؟ چی شده؟
با دقت به بحثشون گوش میدادم که جی هیون نونا آرا رو بغل کرد و از سالن خارج شد، با ادامه حرف جونگکوک نگاهم رو از سالن گرفتم و به کوک دادم که میگفت: صد میلیون وون از حساب شرکت بابت خرید پارچه برداشته شده ولی چیزی از خرید ثبت نشده، حتی کالایی وارد کارخونهام نشده و این وسط معلوم نیست چه بلایی سر پول اومده... یه نامه بزن به حسابدار که همچین پولی ثبت نشده و زود برای پیدا کردنش اقدام کنه و قبلش حتما تمام حسابا رو به دفترم بیاره
پیدینیم: اونو بزار به عهدهی من
کوک: باشه
پیدینیم: سفرو چیکار میکنین؟
کوک: سفر رو بعدا هم میتونیم بریم، جیمینم باید برگرده سرکارش خیلی وقته که نرفته مگه نه جیمین؟
جیمین: ار...اره
پیدینیم: این چند وقته خیلی خسته شده بودید میخواستم یه سفر برید حالو هواتون عوض بشه
کوک: مرسی که به فکرمونی ولی فعلا نیاز نداریم
پیدینیم: باشه خب گند اخلاق!
کوک: درسته بهت خوش گذشته ولی بیا پایین انقدر فاز برندار!
پیدینیم: ببینم جیمین تو چطوری اینو تحمل میکنی نکنه تو خونتونم همینجوریه؟
جیمین: حتی بدتره!
کوک: بدترم؟
چشم غرهای براش رفتم و جوابشو ندادم که آقای جئون پرسید: چند وقت پیش داشتم با دوستم حرف میزدم، رئیس هتل گراموسو میگم میشناسیش که جیمین!
جیمین: بله
کوک: اون دیگه کدوم خریه؟
پیدینیم: رئیس هتلیه که جیمین اونجا مشغوله... خب داشتم میگفتم مثل اینکه یه شعبه جدید تو پاریس قراره بزنن
کوک: خب؟ به ما چه
پیدینیم: دو دقیقه خفه شو بزار حرفمو بزنم
کوک: آخه نمیگی که همش داری فس فس میکنی
جیمین: کووک!
پیدینیم: پسره احمق!
کوک: میدونم دوستم داری پدر!
پیدینیم: جیمین من تورو پیشنهاد دادم بفرسته به شعبه جدیدش
جیمین: چی؟ منو؟ چرا آخه؟
کوک: چیییی؟ بابا تو چیکار کردی؟
پیدینیم: نیازی نیست الان بخوای بری، فقط براش آماده شو همین
کوک: گزینه قبول کردن نکردن نداره نه؟ اجازه من این وسط چی میشه؟
پیدینیم: چرا باید برای پیشرفت زندگیش از تو اجازه بگیرم یا نظرتو بدونم؟
کوک: مثل اینکه یادت رفته من همسرشم؟
پیدینیم: اتفاقا تو یادت رفته جیمین قبل اینکه همسر تو باشه یه فرد مستقل و آزاده، چون صرفا با تو ازدواج کرده به این معنی نیست که دیگه نخواد به زندگیش برسه، پس کمتر تو زندگیش دخالت کن!
کوک: معلوم هست داری چی میگی؟ من بچتم یا جیمین؟
پیدینیم: چه ربطی داره؟
کوک: تو باید...
جی هیون: بیاید ناهار
پیدینیم: اومدیم
کوک: اما...
پیدینیم: پاشو بریم ناهار بخوریم کمتر حرف بزن
از سرجام بلند شدم و خواستم به سمت آشپزخونه برم که کوک محکم دستم رو گرفت به سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم، از روی مبل بلند شد و با چشماش همهی اجزای صورتم رو نگاه کرد، پرسیدم: چیزی رو صورتمه؟
کوک: جدی میخوای بری؟
جیمین: به تو چه؟
کوک: به من چه؟ اوکی!
دستمو ول کرد و به سمت سالن رفت... چش شده بود؟ مگه نباید میگفت نباید قبول کنی این اوکی چی بود دیگه؟ من هنوزم از اون شبی که آرا مریض شد از دست این احمق ناراحت بودم بعد این الان برام قیافه میگیره! چقدر پروعه!
پیدینیم: جیمین غذا سرد شد نمیای؟
.
.
.
الان چهار روز شده بود که آرا رو ندیده بودم، تو این مدت من جونگکوکو حتی توی اتاق خوابمونم نمیدیدم چه برسه بقیهی جاها! با کلافگی از پشت میزم بلند شدم و به کوک زنگ زدم...
کوک: چیه؟
جیمین: کجایی؟
کوک: پیش آرام
جیمین:...
کوک: کاری داشتی؟
جیمین: ها؟
کوک: میگم کاری داشتی؟
جیمین: نه مزاحمت نمیشم خدافظ
بدون جواب دادن گوشیو روم قطع کرد! دیگه شورش رو درآورده بود میدونستم چیکارش کنم! نفس پر حرصی کشیدم و به سمت میزم رفتم و وسایلمو جمع کردم، به تهیونگ پیام دادم که به دنبالم بیاد...
.
روی چمن دراز کشیده بودم و چشمام رو بسته بودم، سعی داشتم ذهنمو آروم کنم ولی انگار زیادی تو این کار موفق نبودم
ته: نمیخوای بگی چی شده؟
جیمین: هیچی
ته: بخاطر هیچی منو کشوندی پیش خودت؟ اگه هیچیت نبود میزاشتی پیش بو آه بمونم سگ
چشمم رو باز کردم و با اخم نگاهش کردم: هی تو رفیقمی نباید منو ول کنی همش در کون رلت باشی!
ته: ببین کی داره اینو میگه!
ته: لازمه یادآوری کنم اون همسر بدرد نخورت حتی رو من دست بلند کرده بود؟ حالا تیکههایی که بهم میندازه رو فاکتور میگیرم راجع بهشون فعلا غر نمیزنم
جیمین: خودت میدونی چقدر عنه... پس ولش کن
ته: راستی جواب آزمایشش چی بود؟
جیمین: آرا مال جونگکوک نبود!
ته: حالا این خوبه یا بد؟
جیمین: فکر کنم خوبه...
ته: اممم... نمیخوای آرا رو برگردونی؟
جیمین: دلم براش تنگ شده ولی نمیدونم به چه بهونهای برم پیشش... حتی نمیتونم ببینمش چون من احمق دلیل درست حسابی برای رفتن به خونه آقای جئون ندارم! از یه طرف آرا نونا رو دوست داره... اون روزی که برده بودمش دیدم با چه ذوقی نگاهش میکرد ولی حتی اون روز نگاهمم نکرد، دیدن اینکه به اون زودی فراموشم کرده بود خیلی برام دردناک بود...
ته: یعنی تو این چند روز آرا بهونت رو نگرفته؟
جیمین: مثل اینکه نه!
ته: مگه میشه؟! اون شبی که دست من بود کل خونه رو روی سرش گذاشته بود بعد الان اون چهار روز فاکی تورو ندیده و عین خیالشم نیست؟
جیمین: متاسفانه اره!
ته: یه چیزی اینجا مشکوکه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: نه ته مشکوک نیست... اون نونا رو دیده منو یادش رفته... تو این مدت من بدبخت هی میخواستم ببینمش حتی به جونگکوکم زنگ زدم تا بهش رو بندازم منو ببره خونه باباش تا یه بهانه برای دیدنش داشته باشم ولی میدونی چی شد؟ بزار بهت بگم اون خودش پیش آرا بود حتی بهم نگفته بود منم باهاش برم تا ببینمش... میدونی جوری باهام حرف میزنه که انگار من اضافیم
ته: پشمامم... جونگکوک اینجوری رفتار میکنه؟
جیمین: دارم راجع به کدوم خری جز اون حرف میزنم؟
ته: ببینم هنوزم یوبسه؟
جیمین: بیشتر از قبل
ته: میگم بخاطر هتل نیست؟
جیمین: فکر نکنم، نمیدونم تازگیا چه مرگش شده خیلی بهم بیتوجهی میکنه، خیلی وقتا با خودم میگم این همونیه که حرف از دوست داشتن من میزد، بخاطرم حاضر شده بود اون همه رفتارای گندمو ندید بگیره... میدونی انگار همهی حرفاش دروغ بوده
ته: میگم تو خونتون چی؟ پیشت نمیاد؟
جیمین: نه بابا میره تو اتاق کارش حتی شبام پیشم نمیاد
ته: ببینم گفتی اون گی نیست نه؟
جیمین: نه چطور؟
ته: نکنه از یکی دیگه خوشش اومده
روی آرنجم بالا اومدم و نگاهش کردم: منظورت چیه؟
ته: میگم شاید داره بهت خیانت میکنه نمیدونما، این فقط یه حدسه...
جیمین: آه دیگه هیچی نمیدونم ته...
ته: چرا فقط ازش جدا نمیشی؟
دوباره خودم رو روی چمن انداختم و چشمام رو بستم: نمیتونم
ته: کافیه اراده کنی چیم، اونقدرا هم سخت نیست!
جیمین: نمیدونم شاید حق با تو باشه...
ته: اصلا امشب بیا خونهی من
جیمین: کوک گیر میده
ته: تو که میگی اصلا همو نمیبینید، چه برسه بخواید بحث کنید؛ بعدشم نمیخوایم بریم بار بقیه رو بکنیم که میای خونه من همین
جیمین: بو آه اونجاست بیخیال
ته: نیست
جیمین: کجا رفته؟
ته: خونه خودشون... حالا میای؟
جیمین: باشه میام
حق با تهیونگ بود... من زیادی وابستهاش شده بودم، همینم باعث شده بود تو رابطه باهاش اذیت بشم... باید ازش دور میشدم؛ شاید میتونستم توی این مدت یه تصمیمی بگیرم...
.
.
.
با ویبره گوشیم، به زور تونستم چشمام رو از هم فاصله بدم، نگاهی به اطراف انداختم هنوز هوا تاریک بود... نمیدونستم کی داره تماس میگیره هنوز چشمم کاملا باز نشده بود، آیکون قرمز رو کشیدم و خواستم بخوابم که دوباره گوشیم شروع کرد به ویبره رفتن، کلافه آیکون سبز رو کشیدم و خواستم جواب بدم که با صدای عصبی جونگکوک توی گوشم پیچید: این وقت شب کدوم گوریی؟؟؟
چندبار پشت سر هم پلک زدم تا خوابم بپره و بفهمم چی شده که با صدای بلندتری گفت: با توام چرا لال شدی؟
جیمین: چی شده؟
کوک: چرا خونه نیستی؟ خونه خودتم نبودی کدوم گوری رفتی؟ نکنه باز رفتی بار؟
کلافه نفس کشیدم و پرسیدم: آخه به تو چه هان... اصلا چی میخوای؟ چرا زنگ زدی؟
کوک: به من چه؟
جیمین: فکر کنم پیر شدی نمیتونی درست بشنوی حرفامو!
کوک: بیا بیرون!
جیمین: آخر شبی قاطی کردی، ولم کن بزار بخوابم
تماسمو قطع کردم و خواستم بخوابم که زنگ درب خونه به صدا اومد: هووووف این دیگه کدوم خریه!
بدون اینکه لباس بپوشم از روی تخت بلند شدم، فقط شلوارک کوتاهی تنم بود، از اتاق خارج شدم، همه جا تاریک بود... نگاهی به اتاق تهیونگ انداختم ولی خالی بود، این موقع شب کجا رفته بود؟! صدای زنگ خونه یه لحظهام قطع نشده بود کلافه به سمت درب حرکت کردم و با فکر اینکه تهیونگه درب خونه رو باز کردم: میمردی با خودت کلید ببری منو بیدار نکنی؟
کوک: با این کارات میخوای چیو ثابت کنی؟
با شنیدن صدای کوک سرجام خشکم زد، آب دهنم رو قورت دادم و به سمتش برگشتم: تو اینجا چی میخوای؟
کوک: نه درستش اینه که تو اینجا چی میخوای! از خونه رفتی که چی بشه؟
جیمین: خونه دوستمم نمیتونم برم؟
کوک: برو لباستو بپوش برمیگردیم!
جیمین: من با تو هیچ جا نمیام!
کوک: نمیای؟ اوکی!
مچ دستم رو گرفت و منو به دنبال خودش کشید: آخ... ولم کن... هی با توام لعنتی دستم رو ول کن
درب خونه رو بست و توجهی به حرفام نکرد و منو تا پارکینگ دنبال خودش کشوند: معلوم هست داری چیکار میکنی؟
درب ماشین رو باز کرد: سوار شو
از صندلی عقب ماشین هودی آبی رنگی رو برداشت و بعد از اینکه خودش هم سوار شد دستم داد: بپوشش، سرما میخوری
جیمین: وااااای... تو داری شوخی میکنی نه؟ منو لخت به زور از خونه دوستم کشوندی بیرون که هودی بدی بهم؟
ماشین رو استارت زد و به سمت خونهی خودش حرکت کرد... برای اینکه لخت نباشم هودیو پوشیدم و توی دلم به تهیونگ انواع فحشارو دادم...
.
از ماشین پیاده شدیم که دستم رو گرفت و به داخل خونه رفتیم، این حجم از سکوت کوک منو میترسوند... آب دهنم رو قورت دادم و فقط دنبالش حرکت کردم که...
YOU ARE READING
𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)
Romanceپارک جیمین دانشجوی سال آخر رشته مدیریته که برای تکمیل واحد های آخر رشته تحصیلیش مجبور میشه داخل شرکت LVQ بعنوان کارآموز بیاد این وسط چی میشه سر لج و لج بازی جئون جونگکوک با پدرش جیمین طعمه هدف های جونگکوک قرار بگیره و با تهدید مجبور به ازدواج با ج...