part:43/44

223 43 12
                                    

«پارت چهل و سوم»

دستی دور کمرم حلقه شد، نفسم رو حبس کردم که زیر گوشم زمزمه کرد: تو کادوتو نمیخوای ازم بگیری؟
سعی کردم دستشو از دور کمرم باز کنم و با صدای تقریباً آرومی گفتم: کادوم مگه آرا نبود؟
بوسه‌ای روی گردنم زد: نه کادوی اصلیت مونده...
با تعجب به سمتش برگشتم و پرسیدم: برام کادو گرفتی؟
لبخندی زد و گفت: اره... میای بریم حیاط قدم بزنیم؟
جیمین: الان؟
کوک: سردته؟
جیمین: نه
کوک: میای؟
دستشو گرفتم و گفتم: هرجا که تو باشی میام
بوسه‌ای روی دستم زد و به طرف حیاط حرکت کردیم، همینطور که به سمت پشت ویلا حرکت میکردیم فضا روشنتر میشد، پشت خونه کنار استخر کنار مبلمان ریسه‌های طلایی رنگ به همراه بادکنک صورتی و سفید از پرده‌های حریر آویزون بودن... همینطور که محو تماشای حیاط بودم سمت دیگه به چشمم خورد که چادری زده شده بود که با بالشت های بزرگ و تلویزیون چیده شده و با ریسه های طلایی رنگ تزیین شده بود...
با صدای جونگ‌کوک به خودم اومدم و با کوک که جلوی پاهام زانو زده بود مواجه شدم... از داخل جیب شلوارش جعبه‌ی کوچیکیو در آورد و رو بهم باز کرد...
کوک: با من ازدواج میکنی؟
جیمین: اینجا چه خبره؟ چی داری میگی؟ ازدواج؟ ولی آخه ما که باهم ازدواج کرده بودیم!
کوک: می‌دونم بودنت کنارم به اجبار خودم بود و مجبورت کردم تا باهام ازدواج کنی، درسته شروعمون خوب نبود ولی دلم میخواد این بار با خواست خودت کنارم باشی، جوری که لایقشی بهت عشق بدم، دوست دارم صبح‌ها وقتی چشمام رو باز میکنم تو توی آغوشم خوابیده باشی، شب‌ها با بوسیدن تو بتونم خستگی روزم رو به در کنم؛ تو اونی هستی که همیشه و همه‌جا دوست دارم مراقبش باشم و توی همه‌ی کارهاش حمایتش کنم
جیمین: کوک...
کوک: می‌خوام کنارم خوشحال باشی، می‌خوام همیشه صدای خنده‌هات رو بشنوم، دوست دارم تو ناراحتی‌ها و مشکلاتت اولین نفر بتونی به من تکیه کنی تا بتونم اشکات رو پاک کنم... مهم نیست توی آینده چه اتفاقی قراره بیوفته خوشحالی یا ناراحتی حاضرم تا وقتی بهم عشق میدی و دستامو ول نکنی کنارت باشم؛ تو اون کسی هستی که می‌خوام تا وقتی پیر شدم کنار خودم داشته باشمش... قبول میکنی تا کنار هم پیر بشیم؟ 
خم شدم و بوسه‌ی کوتاهی روی لبش گذاشتم، صورتش رو‌ با دستام قاب گرفتم و به چشمای مشکی رنگش خیره شدم، پوست نرمش رو آروم نوازشش کردم؛ استرسی که داشت رو خیلی راحت میتونستم توی چشماش احساس کنم... ترس از دست دادن!
مردمک چشماش همه‌ش در حال تکون خوردن بود همه‌ی اجزای صورتم رو نگاه میکرد، لبخندی زدم و گفتم: معلومه که قبول میکنم مرد من.
از روی زمین بلند شد و منو توی آغوشش گرفت: قول میدم خوشبختت کنم، قول میدم دیگه اون کسی که ناراحتت می‌کنه من نباشم، قول میدم تنها کسی که پیشش احساس امنیت کنی من باشمو...
جیمین: می‌دونم عزیزدلم، تو تنها کسی هستی که من از هر لحظه دیدنش سیر نمیشم و دوست دارم تا وقتی زنده‌ام کنارم داشته باشمش
از بغلم خارج شد و دست چپم رو بین دستش گرفت، حلقه‌ای که توی دستم بود رو از انگشتم خارج کرد و از جعبه‌ زرشکی رنگی که توی دست داشت حلقه نقره‌ای رنگ ساده‌ای رو برداشت و وارد انگشتم کرد، بوسه ای روی دستم زد و گفت: قول میدم همیشه کنارت باشم و همیشه بهت عشق بدم
لبش رو محکم روی لبم کوبید و بوسه‌ای که عشق و شهوت توش‌‌ موج میزد رو‌ شروع کردیم... با دستاش باسنم رو لمس کرد و با یه حرکت منو توی بغلش بلند کرد، پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و بدون اینکه بوسه بینمون رو قطع کنیم وارد چادر گوشه‌ی حیاط شدیم... با کم آوردن نفس دستم رو روی قفسه‌ی سینه‌اش گذاشتم و به آرومی ازش جدا شدم و به لبای باریک و نیمه بازش خیره موندم... از اولین باری که دیده بودمش هیچوقت حتی فکرش رو نمی‌کردم که یه روزی عاشقش بشم و بخوام کنارش بمونم... نگاهم رو ازش گرفتم و سرم رو به طرف ریسه‌های روشن داخل چادر چرخوندم که کوک منو خیلی آروم از بغلش خارج کرد و همین حرکت باعث شد پاهام رو از دورش باز کنم و روی زمین بایستم، به سمت چادر برگشتم که پرسید: خوشت اومده؟
جیمین: معلومه که خوشم اومده خیلی قشنگه
دستشو دور کمرم حلقه کرد که نگاهم رو به دستش دادم و با انگشت اشاره‌ام نوازش وار روی دستش خطوط فرضی کشیدم و پرسیدم: اگه بهت جواب منفی میدادم چی؟
کوک: تا جواب مثبتتو نمیشنیدم تسلیم نمی‌شدم، الانم که قبول کردی پس بهتره گذشته رو فراموش کنیم و از اول شروع کنیم
سری تکون دادم و چیزی نگفتم؛ پشت گردنم رو بوسه های خیسی میزد، نفس های گرمش گوشم رو قلقلک میدادن، سرم رو کج کردم که گاز ارومی که از گردنم گرفت...
جیمین: آخ کبود میشه نکن
کوک: مال خودمه...
جیمین: کبود میشه بقیه می‌فهمن!
کوک: بفهمن که چی؟ به کسی چه ربطی داره؟ هر کار دلم بخواد می‌کنم مگه باید به کسی جواب پس بدم؟
جیمین: عاااا
با یه حرکت منو سمت خودش برگردوند و روی بالشت‌های کف چادر هلم داد، با چشمای گرد شده‌ام نگاهش کردم که پوزخندی گوشه‌ی لبش نشسته بود و دونه به دونه دکمه‌ی پیرهنش رو باز میکرد و طولی نکشید که اون رو از تنش خارج کرد، از کارش خندم گرفته بود که روم خیمه زد و با شیطنتی که از چشماش میباریدن بهم خیره شد خودمو کمی بالاتر کشیدم و بوسه‌ی کوتاهی روی لبش گذاشتم و این شروع بوسه داغ و خیسمون بود... محکم لبم رو به بازی گرفته بود و عمیق می‌بوسید، لبش رو دور زبونم حلقه کرد محکم مکشون میزد دستم رو توی موهاش فرو بردم، با کم آوردن نفس با صدای پاپ مانندی از هم جدا شدیم قفسه سینه هر دومون به شدت بالا و پایین می‌رفت، صورتش رو به سمت گوشم برد و با صدای خماری زمزمه کرد: داری دیونم میکنی موچی...
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و پرسیدم: پس چرا شروع نمی‌کنی؟
کوک: مطمئنی؟
به چشماش خیره شده بودم چیزی نگفتم و سرم رو تکون دادم که پرسید: حتی اگه قرار باشه سخت به فاک بری؟
دستم رو از سینه کوک پایین‌تر بردم و تا زیر نافش پیشروی کردم، با چشمای خمار نگاهش کردم و از روی شلوارش فشاری روی عضو سخت شده‌اش وارد کردم که گفت: آههه... لعنت بهت!
جیمین: کوکا... چی شدی؟ نکنه اونقدر پیر شدی که دیگه نمی‌تونی شق کنی؟
چشماشو بست و خنده‌ی آرومی کرد و گفت: خودت خواستی... 
لبش رو بی معطلی روی لبم گذاشت و بوسه پر شور و عاشقانه‌ای رو شروع کردیم، طولی نکشید دستش رو از زیر هودیم رد کرد و بوسه‌مون رو قطع کرد و با یه حرکت هودیم رو از تنم خارج کرد و با دیدن بدن سفید و نیپل‌های سیخ شدم پوزخندی زد، همون‌طور که بدنم رو نوازش میکرد، شروع به مکیدن گردن و ترقوه‌ام کرد، با حس زبون داغ کوک روی پوستم که هر قسمت رو وجب به وجب می‌بوسید و لاو بایت میزاشت، چشمام رو از روی لذت بستم که نوک سینه ام رو به دهن گرفت و با زبون داغش مک های محکی به سینه ام میزد و با اون یکی دستش اون یکی نیپلم رو به بازی گرفته بود، صدای ناله هام بلند شده بود و کم کم سخت شدن عضوم رو میتونستم حس کنم...
جیمین: ک...کوک...اهههه... آرومتر
کوک: آروم باش بیبی، این تازه اولشه
مکیدن‌های کوک از هر قسمت پوستم در عین دردناک بودنشون لذت وصف نشدنی رو بهم تزریق میکرد... توی این لذت غرق شده بودم که همون موقع جونگ‌کوک از روم بلند شد، با اخم سرم رو بلند کردم و پرسیدم: جون...گ‌کوکا‌... اههه... نه... داری کجا میری؟
حرکاتش رو دنبال کردم که سمت میز کوچیک کنار تلویزیون رفت و از داخل کشوش لوب و کاندوم برداشت اخمم جای تعجب به خودش گرفت: کی وقت کردی آماده کنی؟
چشمکی بهم زد و گفت: همون موقع که پیش تهیونگ رفته بودی...
زیر لب زمزمه کردم: پسره عوضی اومده به من میگه طلاق بگیر از اونور با تو هماهنگ می‌کنه می‌دونم چیکارت کنم!
کوک: من ازش خواسته بودم!
جیمین: چی خواسته بودی؟
کوک: همونی که الان داری پیش خودت غر میزنی!
به سمتم برگشت و نزدیکم شد، شلوارک و باکسرم رو همزمان از تنم خارج کرد و گفت: یکی اینجا بدجوری خیس کرده
زبونم رو روی لبم کشیدم و با شیطنت نگاهش کردم: و همون یکیم منتظره تا سخت بفاکش بدی
کوک: اوه که اینطور
شلوار و باکسرش رو در آورد و پاهاش رو دو طرفم قرار داد و روم نشست، سرش رو به نزدیک صورتم خم کرد و لبش رو به لبم کوبید و یه بوسه جدیدی رو شروع کردیم با دستاش نیپل‌هام رو به بازی گرفته بود و بین حرکت دورانی که انجام میداد گاهی بین دو انگشت فشارشون میداد، دمای بدنم همراه ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود، دستاش رو پشتم برد و لپای باسنم رو بین دستاش چلوند و از هم فاصلشون داد و لوب رو برداشت و روی سوراخم ریخت و با انگشت اشاره‌ش سوراخ مقعدم رو به بازی گرفته بود، خیسی سوراخم رو احساس میکردم، طولی نکشید که دوتا انگشتش رو همزمان باهم واردم کرد، از درد چشمام رو بستم و ناله‌ای کردم
کوک: درد داری؟
جیمین: ی...کم...
بوسه‌ای روی پیشونیم زد و گفت: خودتو شل کن
چند لحظه انگشتاش رو ثابت نگه داشت و بعدش داخلم به حالت قیچی‌وار تکون میداد، از روی درد ناله‌های ضعیفی میکردم... بعد از اینکه مطمئن شده بود سوراخم آماده شده دستش رو از داخلم خارج کرد و بسته‌ی کاندوم رو باز کرد و بعد از هندجاب کوتاهی که داد، کاندوم رو روی دیکش کشید و با لوب کاملا خیسش کرد، پاهام رو بیشتر از هم فاصله داد، عضوش رو نزدیک سوراخم کرد و به آرومی تا ته واردم کرد، ناله بلندی کردم و قوسی به کمرم دادم، بازوی کوک رو محکم گرفتم: اهههه... شتتت... نههه...اههه... صب...ر کن
کوک: خودتو شل کن
لبش رو روی لبم گذاشت و بوسه‌ی ملایمی رو شروع کرد، چند لحظه بعد بوسه رو شکستم و گفتم: حرکت کن
کوک: مطمئنی درد نداری؟
جیمین: دارم ولی آههه... فقط اون لعنتیو توم تکون بده
بوسه‌ی کوتاهی روی لبم زد و آروم شروع به زدن ضربه هایی داخلم کرد، ضربه‌ها پشت سر هم شدت میگرفتن... نگاه خستم رو به حرکاتش داده بودم تو این شرایط باز نگه داشتن چشمام برام به کار سختی تبدیل شده بود ولی دیدن جونگ‌کوک توی این موقعیت اون هم با صورت پر از عرق، لب های نیمه باز و متورم از بوسه، اون نگاه پر عشق و شهوت، اخمی که بین ابروهاش موقع سکس تشکیل میشه و اون موهای خیس از عرقش برام چیزی نبود که خودم رو از دیدنش محروم کنم، این مرد به تنهایی میتونست باعث هورنی شدنم بشه چه برسه وقتی روم افتاده بود و درحال ضربه زدن داخلم بود...
پاهام رو دورش حلقه کردم با اینکارم جونگ‌کوک منو بیشتر به خودش فشرد و عمیق‌تر ضربه میزد... صدای برخورد بدن‌هامون لذت سکسمون رو بیشتر میکرد... از حس لذتی که بهم وارد شده بی‌اختیار ناله‌ میکردم که توی فضای کوچیک چادر می‌پیچید و جونگ‌کوکو به ادامه‌ی کارش ترغیب میکرد... با هر ضربه کمی تکون میخوردم، کوک دست‌هاش رو دور کمرم گرفته بود و نمیزاشت زیاد جابجا بشم... دستش رو سمت دیکم برد و خیلی سریع هندجابش میداد، نفس هام به شمارش افتاده بودن...
جیمین: اههه...کوک...بیشتر...اههه...همونجا...
سرعت ضربه هاش بیشتر شده بود، بی پروا ناله میکردم...  طولی نکشید که با نفس داغش رو کنار گوشم آزاد کرد و پر شدن و داغی مایعی رو داخلم حس کردم و چند ثانیه بعد لرزش رون‌هام باعث شد تا خودم هم توی دست کوک بیام... کنارم دراز کشید، هنوز نفس نفس میزدیم...
جیمین: فکر کنم کاندومت پاره شد!
بوسه‌ای روی موهام گذاشت و گفت: میخوای برای راند بعد دوتا بکشم؟
خندیدم و سرم رو روی سینه‌اش گذاشتم که پرسید: آخر هفته بریم سفر؟
جیمین: سرکار باید برم
کوک: تو بهش احتیاجی نداری کافیه ازم بخوای تا کل هتلشو برات بخرم
از روی قفسه سینه‌اش سرم رو بلند کردم و به صورت خیس از عرقش نگاه کردم: یعنی میگی استعفا بدم؟
کوک: ما الان دیگه بچه داریم آنلاین کارای هتلو انجام بده نیازی نیست استعفا بدی، ولی میگم جای اینکه هر روز بری هفته‌ای یکی دوبار برو تایمتو کنار منو بچمون بمون
بوسه ای روی گردنش زدم و دوباره سرم رو روی سینه‌اش گذاشتم: خوبه همین کار رو میکنم
کوک: پس آخر هفته بریم سفر؟
جیمین: اره بریم

𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘆𝗼𝘂...(ᴷᵒᵒᵏᵐⁱⁿ)जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें